امشب میخواستیم بریم خونه عمم که فندق و مرغ و عشقارو بسپریم بهش
یه برف ناجوریم داشت میومد !
یعنی زمین همه یخ زده بود خودم داشتم قندیل میبستم
توی راه بودیم که هی ماشین گیر میکرد هرچی با بابا هول میدادیم انگار نه انگار
آخه این چه وضعشه موقع عید این همه برف؟؟؟
یه عالمه ماشینو هول دادیم تا فقط بتونیم برگردیم خونه خونه ی عمه که سهله
حالا که رسیدیم جای خونه ماشین توی پارکینگ نمیرفت !
تازه فهمیدیم بله ماشین پنچره
نزدیک 2 ساعت پایین داشتیم سه نفره چرخو عوض میکردیم
یعنی رسما داشتم عین چی میلرزیدیم و پاهامم یخ زد
مگه درست میشد
بالاخره با تلاش های بی وقفه چرخ جا افتاد و ماشین رفت تو پارکینگ !
و بعد مثل موش آب کشیده قندیل بسته اومدیم تو خونه
به من نیومده بخوام بیرون برم
این عکس تازه برای صبحه که هنوز برف خیلیم نبود
الان که خیلی خیلی برف رو زمین نشسته
راستی اون مغازه ی اونجا که ازین توپ قدیمیا بهش وصله مغازهدارش یه پیرمرد خیلی مهربونه که باهاش کلی دوستم
همیشه بهم میگه قوربون معرفتت