میدونم با وجود علاقه ی زیادی که به نوشتن دارم خیلی دیر به دیر مینویسم
ولی چه کنم
ایام امتحاناته
پر از استرس و وحشت زدگی و اعصاب خوردی
فقط و فقط یه هفته دیگه مونده تا امتحان و من تو بعضی درسا خیلی ضعیفم و وقتیم ندارم واسه خوندنشون
بگزریم...
راستی از روز معلم چه خبر؟ به قول معلم تاریخمون ما که ترکوندیم
خیلی خوش گذشت
واسه ی همه ی معلم ها هدیه گرفتیم
هر چند انتخاب هدیه به عهده ی من نبود و زیاد راضی نبودم . نمیتونستم دخالتی هم بکنم که بعدا بگن تو گفتی ! دوست داشتم یه کم خاص تر باشه
اول واسه ی علاقه ی وافری که به معلم تاریخ داشتیم وقتی اومد واسه اون تدارک دیدیم کلی دست و جیغ و برف شادی و فشفشه !
بعد قرار شد چون اکثر معلما بودن بگیم زنگ تفریح همه باهم تشریف بیارن
رفتم صداشون کردم بعد بدو بدو رفتم توکلاس
هنوز یکم کارا مونده بود درو با بچه ها نگه داشته بودیم نیان تو
حالا هی از اونور در میزدن بنده خداها
الناز مسئول بود بادکنک بترکونه
عطیه فشفشه روشن کنه
من برف شادی بریزم
خلاصه هر کی یه چیزی
درو که باز کردم اولین کسی که اومد تو مدیر عزیز بود
هرچی برف شادی بود ریخته شد روشون
به جان خودم من مقصر نبودممدیونید اگه فکر کنید عمدی بود !
بعدم که هدیه هاشونو دادیم
خلاصه هم به ما خیلی خیلی خوش گذشت
هم اونا شوکه شدن و خوشحال
البته واقعا لیاقتشون خیلی بیشتر از اینا ها هست و نمیشه زحمتاشونو جبران کرد
این روزا هیچ وقت از یادم نمیره...