سلامی دوباره....فرشته

والا اولای تابستون تند تند پست میزاشتموقت تمام

ولی الان خوب دیگه اونقدری وقت ندارم متاسفانه...خنثی

و کلی اتفاقای جورواجور داره میفته کلا!نیشخند

چند روز پیش رفته بودم دکتر(خدا بد نده) دیدم دبیر تاریخمون نشسته من همینجوری داشتم نگاش میکردم کلا وا رفتم خیلی تعجب کردمتعجبتعجب

یه دفعه منو دید و کلی حال و احوالنگران

کلی هم آبروی کلاسمونو پیش مادر عزیز و بقیه مراجعه کننده ها بردنخنده

خلاصه من اصولا وقتی یه کاریو میخوام انجام بدم ترجیح میدم کسی نفهمه به عبارتی چراغ خاموش باشه این از اولیشنیشخند

دیروز هم رفتم واسه آزمایش هایی که دکتر داره بود یه دفعه باز دیدم یه خانومی داره میاد چقدر آشناست !تعجب

بله این دفعه دبیر دین و زندگی با دو تا پسر بامزه ی کوچولوش بود و اینقدرم آزمایشگاه شلوغ بود یه یک ساعتی داشتیم با هم حرف میزدیم.. تعجب

کلی با مامانم حرف زدن داشتن میگفتن خوش به حالت دو تا دختر داری من خیلی دختر دوس دارم مامانم هم با محبت تمام فرمودند:نه بابا الان دیگه فرقی نداره لبخند

میبینین چقدر این مادر به من لطف داره !خنثی

خیلی خوشحال شدم هم از دیدن دبیر تاریخ و هم دبیر دین و زندگی فقط دیگه جرات بیرون رفتن ندارم! نیشخند

جاتون خالی چهار بار ازم خون گرفتن کلا آب میخوردم از دستام آب میریخت بیرونقهقهه

و از ساعت 9 صبح تا 3 بعد از ظهر اونجا بودیمافسوس

 دیشب هم که رفتم پیش یکی از دبیرا واسه مشاوره ی دوبارهنیشخند

و یه برنامه ی اساسی واسه ماه رمضونم گزاشتن که تقریبا روزی 8ساعت درس خوندن و یه خورده فشرده هم هست از اونجا که سیستم خوابیم جغدیه قرار شد تا سحر هم درس بخونم....سوال

خلاصه اصلا تو مخیله ی من نبود که بخواد اینقدر تابستونمو با درسا بگزرونم افسوس

دیشبم بد نبود خوش گذشت(فکر کن میری واسه مشاوره خوش بگزرهنیشخندکلا معلمای جالبی داریم مانیشخند)

ولی امروز آخرین روز تفریحمه چون دیگه کلا تو ماه رمضون غیر از جمعه هیچ وقتی واسه هیچ کاری ندارم نیشخندحالا دس دستشویق (این عوارض فشار اومدن رو مغزه هاخنده)

اسم وبلاگمم مختصرش کردم اگه دقت کرده باشین چون زیادی طویل بودشیطان

تا جمعه ی هفته ی دیگه فعلانیشخند

راستی پیشاپیش روزه هاتونم قبولنیشخند