صبح که پاشدم احساس سرمای شدیدی کردم
یعنی قشنگ یاد مدرسه ها افتادم که اول صبح با صدا کردن های صد باره ی مامان پا میشی و درحالی که یخ میزنی و سردته و میری دست و صورتتو میشوری و صورتت خیس میشه و اگه پنجره باز باشه یه بادی به صورتت میخوره و بدتر میشی و دندونات به هم میخوره از شدت سرما
بدو بدو میری موهاتو شونه میکنی و می بندی و روپوشتو میپوشی
و حالا بگرد دنبال وسایلت !
وای ماماااان کتاب تاریخم نیست،مامان یه لنگ از جورابم نیست مامان بدبخت شدم دفترم کو! ای وای امروز که امتحان داشتیم نمیدونستم..
بعد یه نگاه به ساعت میکنی و میبینی حسابی دیرت شده و میری مثل هر روز اتو رو میزنی به برق تا مقنعت صاف باشه
از اونجایی که صبحانه نمیخوری و معمولا صبح ها یه سیب میخوری زورت میاد حتی بری در یخچال رو باز کنی!آخه سرماش میخوره بهت و زحمتشو مادر گرامی میکشه..
جوراباتو میگیری دستت و کفشاتو موقتی میپوشی در حالی که سیب هم اون دستته و کوله هم روی دوشت و میری میشینی توی ماشین جوراباتو پات میکنی کفشتو میوشی و سیبتم میخوری در حالی که هنوز چشمات نیمه بازه
بعد تازه حالت خوبش اینه به موقع برسی سر صف وگرنه اگه دیر شده باشه باید طی عملیاتی سخت و استرس زا (یعنی در حد کبرا11)یه جوری بری توی کلاس که کسی از توی دفتر نتونه ببینت و با بازکردن در کلاس و دیدن اینکه هنوز معلم سر کلاس نیومده نفس راحتی بکشی و اصلا به روی مبارک هم نیاری...
خدایا میشه یه تجدید نظر بکنی بریم سه ماه پیش !
این عکس رو دیدم قشنگ یاد خودم افتادم
خدا منو ببخشه شده بود کار هر روزم وقتی بیرون بودم میخواستم بیام تو در میزدم هیچکی جم نمیخوردا کلی مورد عنایت دوستان قرار میگرفتم