بیرون پر از غرفه های مختلف بود،تربیت بدنی،کارآفرینی،نشریات،علوم،روانشناسی و ...

کلا محیط جالب و شاد بود.یه جورایی مثل جشن شکوفه ها!پر از بادکنک و فرفره و شکلات،یکی از قسمت های جالب بادکنک آرزو ها بود.هرکی هر آرزویی داشت روش مینوشت،یعنی من تو آرزوهای این ملت مونده بودم !

 آرزوهای شیرین دوستان:

اینم آرزوی بلند پروازانه ی من !! 

خلاصه بعدش یه سری جلسه های مشاوره گذاشتن و یه سری مسابقه که باعث شد بفهمم استعداد خیلی زیادی تو بازی دارت دارم ! تیراندازی نوبتم نشد وگرنه تو اون زمینه هم احتمالا شکوفا میشدم!

یه سری عکس:

فرفره من که با خودم مناسبت داره کاملا :

راستش مسئول غرفه ای که این نون رو گذاشته بود از دانشجوها تعجب میکرد که چرا نمیپرسن این واسه چی هست و بعد هم که اومد توضیح بده من نتونستم بشنوم و از آخرم نفهمیدم کسی اگه فهمید بگه !

مراسم شاهنامه خوانی:

و در آخر هم بهمون ناهار دادن و بعد نشت پرسش و پاسخ با مسئولین بود که هرکی که میخواست سوالاشو توی کاغذ مینوشت و اونجا همه ی سوال ها خونده و جواب داده میشد و شگفتا از این سوال ها که مسئولین هم نامردی نکردند و تا آخرش رو خوندن و بعضی هاش واقعا باعث میشد آدم خجالت بکشه کسایی که تو اون همایش بودن خودشون درجریانن حالیشون میشهبهتره از گفتنش صرف نظر کنم

و بهمون این ساک ورزشی رو هدیه دادن:

یه سری از مجله ها و کتابایی که بهمون دادن!یعنی موقع برگشتن کمردرد گرفتم !

با این که خیلی از بچه ها شاکی بودن که خسته کننده و مسخره بود ولی به نظر من روز خوبی بود ! قبل از رفتن به دانشگاه با یه چیزایی آشنا شدم و یه کمم انگیزه گرفتم !