امروز از صبح توی مشهد داره بارون میاد...

یه بارون شدید !

صبح دانشگاه داشتم و برخلاف قبلا اصلا دوست نداشتم زیر بارون برم و ازش فرار میکردم ولی خب نهایتا سر کلاس با لباسای خیس رسیدم...

موقع برگشت اینطور نبودم،حتی سوار اتوبوس هم نشدم و یه مسیر طولانی رو زیر بارون قدم زدم،شعرها و متن های مختلفی توی اون محیط به ذهنم میومد...

اون موقع هیچی برام مهم بود که میخوام خیس بشم،سرما بخورم یا بقیه چه فکری دربارم میکنن چون تنها کسایی که زیر بارون آروم توی دانشگاه قدم میزدن دونفره بودن...

گریه کردن زیر بارون رو زیاد شنیدم ولی امروز برای اولین بار زیر باران گریستن رو تجربه کردم...

ما گشته ایم نیست تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت ، دگر آرزو مکن...

و فهمیدم وقتی به مرحله ی بی خیالی می رسی به نظر در نهایت آرامشی یعنی نه غر میزنی و نه گلایه میکنی،نه از خودت همش سوال میکنی که چرا،نه همش استرس داری ولی کنارش توی دلت پر از غم هست...

مدت ها بود نیامده بودی , از آخرین دیدار تا به حال بیهوده خفته بودم , دوان دوان بیا و در آغوشم آرام بگیر که بی تو بیهوده ترین چترم ...
آخرین باران مهر آلود , دوستت دارم