برای عید ِ فطر داییم به گوشیم پیام  ِ تبریک داده بود،اون روز اونقدر سرم شلوغ  بود و وقت کم داشتم و مهمونام داشتن میومدن که حتی نتونستم بخونمش، فقط بازش کردم که علامت داشتنِ پیام از اون گوشه بره،فرداش تازه یادم اومد پیام رو بخونم و براش فرستادم:

تا در رمضان شراب ِ یک دست شدیم،

با توبه بسان خم سربست شدیم،

ما باده نخوردیم ز اغیار دلا،

عید رمضان آمد و ما مست شدیم

حالا بماند که بعدا فهمیدم این پیامی که مامانم برام فرستاد رو همون دایییم به مامانم داده بود و من باز برای خودش فرستادم و پیامی که داییم به من داده بود رو مامانم به داییم داده بود و فهمیدم چقدر تو خانوادمون کمبود ِ پیام داریم!:|

به من جواب داد که ای مشروب خور،من هم گفتم دایی جان عمق ِ مطلب رو دریاب!

گفت مگه قواصیه،قبلا قلیون کش بودی حالا مشروب خور هم شدی،منم گفتم حلال زاده به داییش میره با کلی از این شکلک ها وخنده های خبیثانه،به شمالی گفت تی زبانه باید قطع کودن که از وقتی زای بوی ایته جواب آستین ِ دورون داشتی،پس تو هم روانی ایسه ای(فکر کنم واضحه ولی ترجمش این که زبونتو باید قطع کرد که از وقتی بچه بودی یک جوابی تو آستینت داشتی،پس تو هم مثل من روانی ای)

گفتم نه بابا امی دایی خیلی هم روحی روانی نظر سالمه ایسه تی قربان شه تی خواخورزای(دایی ِ من خیلی هم از نظر روحی روانی سالمه خواهرزادش قوربونش بره:*)

و هی ازش  اصرار و از من هم انکار که من روانی ام پس تو هم به داییت رفتی و روانی ای!

یه همچی دایی سخت کوشی در اثبات ِ روانی بودنش داریم ما!