از دوستی که مدتیه از بعد ِ کنکور به طور مشکوکی غیبش زده و خبر نداری،خبر میگیری و شدیدا هم معتقدی که مشکوک میزنه!
تا صبح بیداری و شانسکی بهش یک تک زنگ میزنی و میبینی بیداره و جواب میده و میگه شاید باورت نشه که یک ماه بعد کنکور دارم چیکار میکنم که اینجوری باعث شده ازم بی خبر باشی!
کنجکاو میشی و اصرار میکنی که بگه چی شده و میبینی یک اس ام اس ازش داری که یک جمله بیشتر نداره: "دارم عروس میشم!"
فکت یک متر پایین آمده و چشماتو هی بازتر میکنی تا ببینی درست خوندی یا نه؟!چی؟؟؟!!!عروس شده؟!!!!اونم چه کسی!!
شاید اگر اینو از زبون دوستای دیگت میشنیدی اینقدر تعجب نمیکردی!بالافاصله هزار و یک فکر از ذهنت در کمتر از پنج دقیقه(!)عبورمیکنه،
-یعنی کسی را قبلا دوست داشته و به من نمیگفته؟
-یعنی همینجوری یک خواستگار با موقعیت خوب آمده و اونم هم همینجوری قبول کرده؟
-یعنی اینکه گفت امشب برادرام میان خونمون  برای مراسمی چیزیه؟
-یعنی این مدت که غیبش زده مراسم خواستگاری ومعارفه و آشنایی و اینطور چیزها بوده؟
-یعنی مراسم ِ عقدش چندوقت دیگر است؟کی باید آماده باشم  که به عنوان ِ اولین تجربه تومراسم ِ عقد دوستم حضور داشته باشم!
-بعد یعنی عروسیش کِی میشه؟در عروسی چی باید بپوشمنیشخند:)))
-کنکورش چی؟اگه دانشگاه قبول شد میره یا نه؟
-یعنی الان باید خوشحال باشم یا ناراحت؟
تمام این فکر ها+فکرهایی که نمیخوام بگم به سرعت فقط تو چند دقیقه از ذهنت عبور میکنه...
و بعد که پیگیرتر میشی بهت میگه باهات شوخی کردم و هر هر بهت میخنده!
و این بار این فکر به ذهنت می یاد که کاش اینجا بود تا شوخی کردمو  بهش نشون بدم...
گاهی حجم ِ افکارم اونقدر زیاده که حس میکنم سرم دارد میترکه،این یک نمونه ی کوچیک بود...
اصلا هم دلم نمیخواد که بگم  اون دوست  کیه:|:))