این چندتا از نقاشی های ِ من از آمادگی تا پنجم ِ دبستان هست،اولا اینکه کلی به خودم افتخار کردم چون دیدم خط و نقاشیم نسبت به سنم اون موقع خیلی خوب بوده،مخصوصا خط ِ کلاس ِ اولم و تعجب کردم که چرا اون استعدادای شکوفا شده ی اون موقع به سن ِ الانم که رسید پژمرده شد و اون همه استعداد الان که لازمه پر پر شد!:| :)))


نکته ی جالب ِ دیگه این بود که بعضی از دفتر مشقام صفحه ی آخرشون از همون دوم سوم ِ دبستان دیدم خاطراتمو توش مینوشتم،مثلا نوشته بودم امروز فلانی اومد خونمون و بهم سلام کرد و خانومش داشت کتاب میخوند و دوستشون اومد و دوباره بهم سلام کردن و کلی جزئیات که با خانواده خندیدیم و فهمیدم که من از همون موقع زیادی مینوشتم!:))

اینم یه نوشته از منخجالت(مادر ِ ازیزم من تو را دوست دارم،تو برایه من یک فرشته هستی.هتا(!)من پدرم را دوست دارم)

و نکته ی مهم تر از همه که تا یکی دو هفته منو مضحکه ی خاص و عام و هرکی که در جریان بود کرد،یکی دیگه از ویژگی هام این بود که هر نقاشی ای که کشیده بودم کنارش یه توضیح مختصری با همون خط ِ بچگی که پر از غلط املایی بود داده بودم و حتی اگه خودم به خودم نمره ی 18 داده بودم نوشته بودم بخاتر ِ اینکه خوب رنگ نکرده!(صداقت در حد المپیک!) و اما یه سری از نقاشی هام عروس بودن،کلی عروس کشیده بودم تو صفحه های مختلف اما فقط عروس بود و دامادی در کار نبود،و بالای ِ تمام نقاشی های ِ عروسی که تو این چند سال کشیده بودم نوشته بودم: داماد هنوز نیومده! شاید بیست تا نقاشی عروس دارم که بالاش نوشته داماد هنوز نیومده!:| و تا یه مدت هرکسی به من میرسید میخندید میگفت داماد هنوز نیومده،شدیدا کنجکاوم که بدونم تفسیرش چیه و رمزگشایی کنم و ببینم ربطی به لایه های ِ نهان ِ فمنیستیم داره یا نه و شایدم قرار ِ این نقاشی ها تحقق پیدا کنه:))نیشخند