یاسی کامنت گذاشته که: " خواننده ی خاموش بودم و الان که بعد از مدتی بهت سر زدم دیدم چقدر وبلاگ نسبت به قبل شاد شده!با این همه عکسای خوشگل و رنگی رنگی و نوشته و خاطره های بامزه و حسای خوب آدم غبطه میخوره،کاش میتونستم نصف اونی که شاد هستی شاد بودم،شایدم رشتت داره تاثیرشو میذاره"

یاسی عزیز،باعث شدی بین این پستای ِ به قول خودت شاد و رنگی رنگی این مطلب رو هم بنویسم...

شاید این ویژگی رو دوستان ِنزدیکم هم ندونن ولی من هروقت میخوام بگم که زیادی خوشحالم،جو ِ این وبلاگ زیادی انرژی مثبت داره،همش میگم و میخندم و با دوستام قرار میزارم،دفعات ِ آشپزی کردنم زیاد میشه و یکسره میرم سراغ ِ فیلمای کمدی،یعنی نابودم!

شاید این خصوصیتم عجیبه شایدم دیوونگیه ولی همینطوره،همه ی این کارا واسه اینه که به خودم تلقین کنم که من حالم خیلی خوبه و همه چی آرومه!من چقدر خوشحالم!که بگم هیچ اتفاق ِ بدی تو زندگیم رخ نداده،ولی نهایتش اینه که بازم نمیتونم خودمو گول بزنم...

هرکاری هم که کنم بازم نمیتونم تمام ِ 24 ساعت فکرمو مشغول نگه دارم ولی ادامه میدم و خودمو میزنم به اون راه و میگم من که مشکلی ندارم!

اوج این اتفاق وقتی بود که زمانی که چندروز پیش داشتم یه برنامه ی کمدی میدیدم و سر ِ یک صحنه بلند بلند خندیدم ولی آخر ِ این خنده به گریه تبدیل شد،تجربه ی جدیدی بود که تو اوج ِ خنده گریه کنم!

این مدت به دفعات توی ِ یه جمع یا توی خونه پیش ِ مامان و بابا،وقتی دارم تلوزیون تماشا میکنم،وقتی همه فکر میکنن حالم خوبه  بغضمو فرو دادم و نخواستم کسی بدونه که درونم چی داره میگذره،خیلی اوقات یه دل ِ سیر گریه میخواستم ولی به دلم محل ندادم و گفتم حق نداری گریه کنی منی که تا چندوقت پیش تا تقی به توقی میخورد اشکام شر و شر میریخت و معروف بودم به زودرنجی و حساسی الان میخوام بگم مثلا من خیلی قوی ام...ولی یه جاهایی بالاخره فرو میریزم...

وقتایی که افسرده و دپرسم و حوصله ی کسی روندارم یعنی مشکل دارم ولی امید هم دارم،وقتی هم که آرومم و متعادل و هم خوشی دارم و هم ناخوشی و بد و خوب با هم تو زندگیم هست یعنی حالم خیلی خوبه،ولی وای به روزی که همش از خوشی و خوبی و قشنگی ِ زندگیم بگم...که بگم من دختر ِ قوی ای هستم...