هیچوقت اینکه احساساتمو به دیگران ابراز کنم واسم سخت نبود و برعکس مثل نقل و نبات به کسایی که برام عزیزن و دوسشون دارم احساساتمو میگفتم و میگم...

معذرت خواهی هم همینطور بوده،اگه بدونم کارم واقعا اشتباه بوده خیلی راحت پوزش میطلبم!

و همچنین آشتی کردن...با کسی قهر باشم یا کسی قهر کنه و سرسنگین باشه خیلی راحت میرم طرفش و دلشو به دست میارم،البته بستگی به نوعش هم داره!

ولی همیشه این سه مورد در مورد اعضای خانوادم فرق داشته...نمیدونم چرا!

هیچوقت راحت نتونستم به مامان و بابا و خواهرم بگم که چقدر دوستشون دارم یا وقتی اشتباهی میکنم سخت عذرخواهی میکنم و وقتی هم قهر میکنم اینقدر قد میشم که عمرا من پا پیش بذارم و آشتی کردن تو کتم نمیره!خودمم از این موضوع خیلی ناراحت میشم و روزگار رو اینجور مواقع سخت میگذرونم...

اس ام اس دادن هرچقدرم بدی داشته باشه ولی بزرگترین حسنش اینه که آدم خیلی راحت تر میتونه حرفاشو بیان کنه و من خودم درصد بیشتر ِ حرفام رو با اس ام اس میتونم بنویسم...

امشب بابا خونه ی مامان بزرگ بود و بهم پیام داده بود و منم جواب دادم و آخرش هم بابت یه موضوعی ازش تشکر کردم و بابا پیام داد کمترین کاری بود که در قبال مهربانی هات انجام دادم و منم ته دلم خوشحال شدم و اس دادم شرمنده میکنی من که کاری نمیکنم و بابا هم یه لیست از کارای خوبمو برام نوشت و آخرشم نوشت گل ِ بابایی، منم که دیگه احساسانم فوران کرد و به اوج خودش رسید با یکمی سختی ولی نوشتم ازت ممنونم، خیلی دوستون دارم...

وقتی داشتم پیام رو میفرستادم چشمام پر از اشک شده بود...

البته اینکه من درصد ِ احساساتم بالاست به کنار ولی همین مکالمه ی کوتاه و اینکه بعد از 19 سال(خیلی احمقم؟) اولین بار به بابا گفتم دوست دارم باعث شد اشکا همینجوری بریزه و پر از حسای ِ ناب بشم...بابا هم جواب داد جیگر ِ بابایی!