دیروزیکی از روزای بد زندگیم،تا حدی که که الان ساعت نزدیک 5 شده و با وجود کم خوابی و خستگی اصلا خواب به چشمام نیومده و بازم دست به دامن این وبلاگ شدم...

از بحث با استاد بعد از کلاس صبح بگیرید و بعدم شنیدن چیزایی که باعث شد شوکه بشم و بازم به همه چیز‌ شک کنم ودر آخرم پیامی که برام اومد که شب گذشته توی مشهد اسید پاشی شده و طرف در ماشینو باز کرده و اسید ریخته و توی دلمو خالی کرد،لینکشم از سایت خبر آنلاین بود و معتبر و خب منم چون دانشگاه بودم  اینو به دور و بریا و همکلاسی ها گفتم که مراقب باشن و به بقیه هم این نگرانی و استرس وارد شد و توی اکثر گروه های وایبر کپی میشد...

بعد که دقت کردیم فهمیدیم تاریخ خبر واسه سال ۹۰ بوده و من یاد اون اتفاقی افتادم که توی تهران چندتا موتور سوار روی یه دختر آب ریختن و خندیدن و رفتن..

توانا:زن بودن تو این مملکت سخت‌ترین کار دنیاست
ناهید مولوی در صفحه فیسبوکش می‌نویسد: «دقیقا ده دقیقه پیش سر خیابون از ماشین سعیده پیاده شدم و پیچیدم تو کوچه، تاریک بود و فکرم انقدر مشغول بود که اصلا حواسم به اطرافم نبود، صدای موتور سواری که از رو به رو میومد توجهم رو جلب کرد و ناخودآگاه پریدم تو پیاده رو موتور سوار ترمز کرد و کسی که ترکش نشسته بود یه بطری آب رو خالی کرد روم !!!
از صدای خندشون به صدم ثانیه نکشید که فهمیدم این یه شوخیه، یه شوخی کثیف و پست ...
تنها واکنشم به این کار فقط گریه بود ، فقط گریه …
زن بودن تو این مملکت سخت ترین کار دنیاست !!!»

و من نمیدونم این همه شایعه و ایجاد ترس و وحشت واسه اون عده چه لذتی داره؟اینکه طرف رفته‌ گشته و یه خبر اسید پاشی که واسه چهارسال پیش بوده رو پیدا کرده و منتشرش کرده چی بهش رسیده؟اصلا اون‌آدمه؟

بعدم که رسیدم خونه فقط کافیه یه سر به اینترنت بزنی تا بفهمی فاجعه یعنی چی،که وقتی زیبایی یک دختر رو اینقدر‌ بیرحمانه ازش میگیری‌ چه به روزش میاد،وقتی چشماشو ازش میگیری‌...

آخه واقعا تویی که زن و بچه داری با همین دستا صورت بچتو نوازش میکنی؟دستایی که زندگی یه‌ نفرو باهاش خراب کردی؟

واسه دخترای اصفهان خیلی ناراحت و نگرانم ولی این ناراحتی دردی رو دوا نمیکنه و واقعا چه کاری از دستمون بر میاد که انجام بدیم؟

تا همین‌الان سردرد بودم و هرلحظه دلم میخواست گریه کنم که چی به سر جامعمون،مردممون،فرهنگمون داره میاد،که علت این همه بی رحمی و سنگدلی آدما چیه،که دیگه دارم بیزار میشم از این نوع زندگی کردن که همش بهت خبرای جنگ و قتل و تجاوز و داعش و فقر و اسید پاشی و هزارجور بدبختی میرسه...

این آدما فقط باید کاری رو که خودشون کردن رو سرشون آورد تا شاید بفهمن چیکار کردن...خیلی عصبانیم؛خیلی خودمو کنترل کردم تا بد و بیراه نگم...

پی نوشت:مشرقی جانم مراقب خودت باش...خیلی یادت میفتم:(

«از این سرزمین بروید!»

از این سرزمین بروید!
ما هرگز
دخترانمان را زنده به گور نکرده‌ بودیم.
این شما بودید
که با لهجه‌ی شمشیر می‌خواندید
و زنان به چشمتان
کنیزکانی در مدارِ مطبخ و بستر بودند.

چگونه هر روز
به کفِ دست‌هایی که قاتلِ زیبایی‌اند
خیره می‌مانید
و کودکانتان را نوازش می‌کنید
با آن‌ها؟

دست‌هایی که آرایشِ زنان را
با اسید از صورت‌‌هاشان پاک می‌کنند
تا کشوری با مردمِ بی‌چهره بسازند.

از این سرزمین بروید!
ما قرن‌هاست در اقیانوسِ اسید زندگی می‌کنیم.
کاسه‌ی اسیدتان
از نیزه‌ی «چنگیز» و
قداره‌ی «اسکندر» خطرناک‌تر نیستند.
دوباره از خاکسترِ خود به دنیا می‌آییم
و زن‌های زیبای دیگری
در این سرزمین هستند
که با گیسوی رها در بادشان
پرچم بسازند. //


یغما گلرویی