یه جمله ای از ژوان هریس هست که میگه: "ناگهان دلت می گیرد … از فاصله بین آنچه می خواستی. ... و آنچه که هستی"

بعضی موقع ها شدید این حس بهم دست میده! به خودم نگاه میکنم میگم واقعا این چیزیه که میخوام؟! از هر نظر میگم اینو...

به خودم میگم زندگیم داره حیف نمیشه آیا؟ تو این حدودا بیست سال یه سه ماه کمتر، کار مهمی کردم؟ زندگیم پربار بوده؟ احساس مفید بودن داشتم؟ از خودم و زندگیم راضی بودم؟ پا گذاشتم روی بعضی چیزا واسه موفق بودنم؟ اصلا من آدم خوبیم!؟ به درد کسی خوردم؟ تونستم دردی رو هرچند کوچیک از دوست و غریبه دوا کنم؟ 

خودم چی؟این بیست سال حداقل ده سال از زندگیمو واسه خودم تلخ نکردم؟ حرومش نکردم؟همش غصه و اشک، از بین بردن اعتماد به نفسم با دستای خودم.. به وسیله خودم،تو این ده سال شده  دو سه سالشو فدا کنم واسه اینکه زندگی بهتری داشته باشم؟

سرمو میندازم پایین میگم نه! جواب همشون نه...

فاصله ی اونی که میخوام با اونی که هستم چقدره؟! زیاااااد...