کاترینا تموم شد... دوستش داشتم!

با اینکه بعضی جاها گیج میشدم که فکر کنم بیشتر واسه این بود که تمرکز نداشتم ولی هی برمیگشتم عقب و دوباره میخوندم و میفهمیدم،وقتی هم تموم شد نقد و بررسیشو خوندم که بیشتر برام جا افتاد، بعدشم من یه کم که شخصیتا توی کتاب زیاد میشن خنگ میشمنیشخند

کتابیه که باید خوند! بعضی جاهاش خیلی شباهت داشت به وضع ِ جامعه ی ما

نقد و بررسیشو تو این وبلاگ خوندم که خیلی خوب و کامل بود،کتابای دیگه ی وبلاگم که نگاه کردم همینقدر خوب تحلیل کرده.

اول داره تاثیر روزنامه ها و اراجیفی که گاهی مینویسن رو روی مردم میگه،یه روزنامه که باعث میشه آبروی یه نفر بره، این اتفاق سال ها پیش توسط روزنامه ی بیلد تو آلمان افتاده و نویسنده هم واسه همین این کتابو نوشته،اون روزنامه دانشجوهارو مثل یه لجن جلوه میداد و باعث میشد فکر مردمم به این سمت بره... فکر کنم مشابه روزنامه ی بیلد رو تو ایران داریم :)

این کتاب یه اسم دومم داره: خشونت چگونه شکل می گیرد و به کجا می انجامد؟

همون روزنامه ها باعث شدن کاترینا که یه خانوم آروم بوده مرتکب قتل بشه،دوستاش و دور و بریاش از آدمای آروم و شیک و پیکی که بودن تبدیل بشن به آدمای خشنی که فحاشی میکنن و دیگه به ظاهرشونم توجه ندارن.

خلاصه اینکه از خوندنش پشیمون نمیشید.

پی نوشت: امروز ناطور دشت(ناتور دشت) رو شروع کردم، به معنای واقعی کلمه عالی!خیلی جدبش شدم...صوتیشم تو اینترنت میتونین پیدا کنین که از نظر من گویندش خوب نبود،اصلنم به اسم سختشم نگاه نکنین! نثرش روان و شیرین...

شخصیت اصلی کتاب یه پسر 17 ساله به نام هولدن کالفیلد هست،که فکر میکنم توی چندتا از کتاباش هست و شخصیت معروفیم هست،دومین شخصیت ادبی جهان

پی نوشت 2: قرار نیست وبلاگم تبدیل به یک وبلاگ معرفی کتاب بشه،ولی فکر میکنم یه کوچولو نوشتن از کتابایی که دارم میخونم مفید باشه،اونم در حال حاضر که کمن کسایی که میرن سمت ِ کتاب خوندن،نمونش خودم،بعد از مدت ها دارم لذت کتاب خوندن رو میچشم.