۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۰ ثبت شده است

مقوا !

یک عمری خودمان را کشتیم تا شیرین ترین علف دنیا باشیم غافل از اینکه طرف بز نبود !

گاو بود به خوردن مقوا عادت کرده بود.

(اینم شده حکایت ما ! )

 

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

از نعمت خاله و دایی محرومم !

سفری که رفتم شمال برام خیلی خوب بود

با اینکه اصلا تمایلی نداشتم ولی واقعا بهم خوش گذشت.

بعد دو سال دیدن مامان بزرگ و بابا بزرگ و 3تا دایی و 2تا خاله واسم لذت بخش بود

قرار بود فقط 1هفته اونجا باشیم ولی 16روزی طول کشید و من تازه بازم دوست داشتم پیششون باشم.

بزرگترین ظلمی که ممکنه به بچه هایی که پدر و مادرشون از دو تا شهر مختلف با هم ازدواج میکنند اینه که یا از نعمت دایی و خاله محروم میشند یا عمو و عمه که با توجه به شانسی که من دارم دقیقا از نعمت خاله و دایی محروم شدم که عاشقشونم و عمه و عمو نصیبم شده که غیر یه دونه عمم ازشون زیاد خوشم نمیاد و سالی یک بار هم به زور میبینمشون !

و این اوضاع وقتی بدتر میشه که یکی از شهر ها مشهد باشه و اون یکی شمال که به جرات میتونم بگم این دو شهر کاملا بر ضد همن حالا دوری راه بماند !

کسایی که تمام فک و فامیل کنارشونه نمیتونن خوب درک کنند ولی من که سالی یا دوسال یکبار میرم شمال میتونم کاملا بفهمم و درک کنم که فامیل خوب چقدر میتونه تو  روحیه موثر باشه و شرایط زندگی رو تغیییر بده.

با دو نفر جدید آشنا شدم یکی زندایی دایی کوچیکم شیوا و خانوادش و تنها دختر داییم مهرسا که 1 سال 2 ماهش بود و من تازه دیدمش

 این سفر باعث شد که بیشتر عاشق شمال بشم !قلب

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

حسرت !

میدونم حسرت چیز خوبی نیست

میدونم آدمو کم کم نابود میکنه

میدونم زندگی رو تلخ میکنه

ولی چه کنم !

این روز ها تمام وجودم پر از حسرت است. 

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا