امیدوارم شب یلدا همتون اینجوری شده باشین
یلداتون مبارک !
خودم هم نمیدونم روزهام داره چجوری میگذره !
خوب یا بدش هم نمیدونم !
الکی و غیرالکیش هم نمیدونم !
فقط میدونم تو یه مرحله ی حساس زندگی قرار گرفتم !
اسم این مرحله ی حساس رو گزاشتن کنکور !
شاید خیلی ها بگن چه فایده ما هم کنکور دادیم دانشجو هم شدیم ولی آخرش چی شد !
ولی من حس میکنم یه قسمت بزرگی توی آینده ی زندگیم به همین وصله...
اول خیلی جدیش نگرفتم خب میگفتم اینم یه امتحان مثل امتحانای دیگه که با خوندن و تمرین کردن دست میشه ولی هرچی میگذره دارم کم کم با فشار روانیش آشنا میشم..
ترس و نا امیدی و اضطراب و سردرگمی...
حتی گاهی دوست دارم قید همه چیو بزنم و کنار بکشم ولی با خودم میگم نباید جا بزنی !
البته یه پیشرفت متناسبی داشتم یعنی نسبت به اوایل هی داره ساعتای خوندن و تست زدنم بیشتر میشه ولی خب کافی نیست.
وقتی با بعضی از دوستان صحبت میکنم میگن ما کتابامون رو سه چهار دور کردیم (خب فدای سرم که اینقدر دور کردی اینقدر دور کن تا پیچ بخوری !)ولی من هنوز یه دورهم همشون رو نکردم نا امید میشم.
شاید علتش این باشه که هنوز درست حسابی رشته ی موردعلاقم رو پیدا نکردم،هر کی میپرسه بدون اطمینان میگم فقط به روانشناسی فکر میکنم ولی نمیدونم چرا اونقدر بهم انگیزه نمیده ! اونقدری جذبم نمیکنه که واسش تلاش کنم.
خب با این اوضاع الان باید به فکر یک رتبه ی خوب باشم تا چیزی رو از دست ندم و شاید بعدش به یه نتیجه ای رسیدم.
فعلا هدفم یه رتبه ی زیر هزار شده ! نترسید ترش نمیکنم خب رشته ی انسانی بایدم همچی رتبه ای رو آورد !
هرچند بعضی دوستان اینقدر انگیزه میدن که بهم گفتن صدهزار هم که بشی از سرمون زیاده.
ولی با تمام این ها حس میکنم اگه بتونم رو خودم کار کنم و خودم رو تغییر بدم روانشناسی میتونه یه رشته ی خوب برام باشه که از پسش بر میام ولی اگه با شرایط فعلی بخوام خانم روانشناس بشم اون مریض هارو از زندگیشون سیر میکنم.
تنها اطمینانی که به خودم دارم اینه که اگه تلاش کنم توانایی این رو دارم که بهترین ها باشم و اینو گاهی اوقات ثابتش کردم.
و اگه هم روانشناس شدن برام انگیزه نباشه یکی از انگیزه هام اینه که میتونم با نتیجه ی کارم خیلی هارو خوشحال کنم و خودم یه حس خیلی خوب داشته باشم.
به قول دوستمون تو وبلاگ مطالب و نکات کنکوری:
موقع خسته شدن به دو چیز فکر کن :
۱- آنهایی که منتظر شکست تو هستند تا به تو بخندند.
۲- آنهایی که منتظر پیروزی تو هستند تا با تو بخندند.
و این هاست که به من امید و انرژی میده !
پس قطعا من میتونم یه رتبه ی عالی داشته باشم و خانم روانشناس باشم !
چرا که نه ؟
شاید از این به بعد یه کم از برنا مه ی درس خوندنم اینجا نوشتم تا هم راهنمایی بگیرم هم بدونم دارم چیکار میکنم.
باید به دوست عزیز و گل کنکوریم که یکسال توی دبیرستان باهاش بودم ولی برام خیلی ارزش داره باید بگم میدونم داری تلاش میکنی ولی تو هم یه تکونی به خودت بده که میخوام بترکونیم!
و دوست دارم به دوستی هم که کلاسشون از ما خیلی بالاتره و دارن برای دکترا میخونن بگم آرزوهای خوب خوب براشون دارم و از الان بهشون میگم استاد خسته نباشید!
دوست دارم از این به بعد سعی کنم پست هام پر از حسای خوب باشه !
پی نوشت:خودم خیلی با گزاشتن آهنگ توی وبلاگ به دلایل شوکه شدن های نصفه شب موقع وبگردی موافق نبودم ولی این آهنگ بهم آرامش میده !
پی نوشت2:امیدوارم فرضیه های متعدد درباره ی تموم شدن دنیا در حد شایعه ی لوگوی پپسی باشه ! من هنوز کلی آرزو تو دلم دارم !
برای یه کم اطلاعات بیشتر در این مورد میتونید این مطلب وبلاگ دوست عزیزمون"اینجا چراغی روشن است"رو مطالعه کنید.
شرمنده ام پدر که پاسارگاد زیر آب رفت..
شرمنده ام پدر که خلیج فارس مرده..
شرمنده ام پدر که دریای خزر را تقسیم کردند.. چیزی به ما نرسید..ما در صف بودیم..
شرمنده ام پدر که دختران وطن روی تخت شیوخ عرب غرق به خونند..
شرمنده ام پدر تو با دشمنانت با احترام رفتار کردی و ما به قومیت هایمان توهین میکنیم...
شرمنده ام پدر که روح آزادگی تورا نداریم...
شرمنده ام که دریاچه ی ارومیه خشک میشود و ما هر روز بیخیالتر..
شرمنده ام پدر که سالانه میلیاردها تومن پول به جای سازندگی خرج هفت دور چرخیدن حاجیان میشود..
من افتخار میکنم که یکی از فرزندانت هستم. هر آنچه نداشته باشم افتخار اینکه فرزندتوام تا ابد با من خواهد بود !
پی نوشت : خیلی سعی کردم در مورد اتفاقاتی که افتاد و آتش سوزی ای که رخ داد چیزی نگم ! ولی با شنیدن این جمله از طرف مسئولین بیش از حد مسئول نتونستم چیزی نگم و یه دو روزی هست فکرم رو مشغول کرده ! خواستم بدونید کجا زندگی میکنید ! از اسلام فقط همین هارو یاد گرفتید؟ وقتی اون بچه های طفل معصوم برای بی لیاقتی و بیعرضگی شماها بدنشون سوخته به فکر این هستین که چرا رو تخت بیمارستان بی حجابن؟ دلم نمیاد بگم ای کاش سر بچه هاتون بیاد تا واکنشتونو ببینم آخه اون بچه ها که گناهی ندارن ! آدم دلش از این دنیا میگیره ! شرمنده ام کوروش...
ازش متنفرم !
با خودم فکر میکردم اگر یک ایرانی نبودم چه میشد؟ یعنی اگه کوروش نداشتم. آرش کمانگیر و رستم نداشتم چه بر سرم میامد؟
راستی اگر مسلمان به دنیا نمیامدم چه؟ دیگر هیچ راهی برای رسیدن به خدا نداشتم؟ یعنی زندگیم محکوم میشد به گناه و معصیت و ناخودآگاه مجبور به قدم برداشتن در مسیر بدیها میشدم؟
باز هم سوالات بیشتری به ذهنم میرسد ... اگر عرب به دنیا میامدم از بدو تولد یک دشمن ذاتی برای ایرانیها محسوب میشدم ...
یعنی چون نیاکانم با ایرانیها دشمن بودند من هم محکوم به دشمنی با ایرانیها میشدم؟
راستی اگر از پدر و مادری در اسرائیل به دنیا میامدم از همان ابتدا یک جنایتکار جنگی محسوب میشدم؟ آیا دشمنی با مسلمانان با من به دنیا میامد؟
اگر یک آمریکایی یا انگلیسی بودم چی؟ آیا استثمار کشورهای دیگر جزو ذات من بود؟
از خودم میپرسم که آیا محل تولدم برای من تصمیم میگیرد یا خودم؟ آیا انسانها را باید با نژاد، دین و کشورشان قضاوت کرد یا با وجود خودشان؟
هنوز نمیدانم مسلمان بودن بهتر است یا ایرانی بودن یا انسان بودن ..
1-شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و با این «باور» که استاد آنرا به عنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آنروز و آن شب برای حل کردن آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند. اما طی هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام یکی از آنها را حل و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد زیرا آن دو را به عنوان دو نمونه ازمسایل غیر قابل حل ریاضی داده بود.
2-در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن 5 کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد. پس از او خواستند وزنه ای که 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند. این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد. این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما برای طراحان این آزمایش جالب و هیجان انگیز بود. چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان 5 کیلوگرم شده بود. او در حالی و با این «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن می دانست.
هر فردی خود را ارزیابی میکند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید«هستید». اما بیش از آنچه باور دارید«می توانید» انجام دهید
پی نوشت: زادروز شاملو گرامی باد !
تو را چه سود فخر به فلک بر فروختن ، هنگامی که هر غبار راه لعنت شده نفرین ات می کند .....تو را چه سود از باغ و درخت که با یاسها به داس سخن گفته ای .......آنجا که قدم بر نهاده باشی گیاه از رستن تن می زداید ....چرا که تو تقوای خاک و آب را هرگز باور نداشتی ... فغان که سرگذشت ما سرود بی اعتقاد سربازان تو بود .......باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد؛ که مادران سیاه پوش ، داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد ؛ هنوز از سجاده ها سربر نگرفته اند !
در نسخه ماه نوامبر مجله VOGUE PARIS تعدادی عکسهای جالب انتشار یافتهاند، که بوسیله آرایش و نورپردازی یک مدل دختر 10 ساله 50،40،30،20 بالاخره 60 ساله به نظر میرسد.
فقط این عکس رو گزاشتم ببینید آرایش و گریم چه میکنه الکی گول نخورید !
البته من از 40ساله بیشتر خوشم اومد جاافتاده و شیکه !
ولی ما توی ایران 18و20 ساله هایی رو زیاد میبینم که شبیهه 30ساله ی توی این عکسن !
پی نوشت: پدربزرگم فوت کرده تو قبرستونیم دوستم زنگ زده میگه کجایی؟ میگم بهشت زهرا ! میگه واسه چی ؟ میگم واسه پدر بزرگم. میگه اِ ؟ فوت کرده ؟
.
.
.
.
سلام.
راستش برای تاخیر چندوقتم توضیح درست و حسابی ندارم که بگم.البته اتفاقات مختلف کم نیفتاد ولی خب !
حالا شما بزارید به حساب درس(که علتش نیست چون کماکان اینترنت اومدنم برقرار بود)البته معلم های گرامی هم مهلت نفس کشیدن خیلی نمیدن چه برسه به مطلب گزاشتن !
مرسی از همه ی اون دوستایی که به یاد بودن و برام کامنت گزاشتن و میپرسیدن چرا نیستی.
بعضی کامنت ها رو هنوز جواب ندادم که به محض پاسخ تاییدشون میکنم.
ما یه مدت نبود اومدیم اینجا دیدم سوکسای خوشگله صورتیم ناپدید شدن !سوکسایی که با دست خودم درستشون کرده بودم !
حالا نمیدونم واسه ی مطلب نزاشتنم قهر کردن یا نه دلشون جای دیگه بوده رفتن!
خلاصه انگیزه ای شد که هم سوکسامو برگردونم(اونم دو برابر)هم یه اعلام وجودی بکنم !
دلم برای نوشتن توی دفترخاطرات مجازیم حسابی تنگ شده ولی الان فرصتی نیست.
به تک تکتون سر فرصت سر میزنم.