امروز اول تیر 1392

تولد چهارساگی وبلاگ من یعنی سوکس صورتی

هوراااااااااااااااااااهوراهوراهورا

با وجود درس و پربودن وقتم و اینکه 6روز دیگه تا کنکور زبان و 7روز دیگه تا کنکور انسانی باقیست تولد وبلاگم رو فراموش نکردم چون وبلاگم رو خیلی خیلی دوست دارم و همچنین دوستای وبلاگیم رو...

 

هنوز خودمم نمیدونم چی شد که اسمش شد سوکس صورتیاینجا هرچیزی که توی ذهنم باشه و دوست داشته باشم رو مینویسم.

با وبلاگ نویسی بود که من متوجه شدم چقدر به نوشتن علاقمندم.

وبلاگ واسم حکم دفتر خاطره رو داره،گاهی نوشته های پیشین رو میخونم و خاطرات و احساساتم برام زنده میشه !

این وبلاگ رو تا جایی که بتونم نگهش میدارم،امیدوارم بیام اینجا تولد 50 سالگیش رو اعلام کنم(اون موقع من 64سالمه !فکر کنناراحت!)

آخرین عدد آخرین پست وبلاگم بعد از اسپلش 353 هست که خب این معنی رو میده که 353 دلنوشته اینجا دارم ولی دیدم در اصل 169 تا توی مدیریت مطالبم دارم و این معنی رو میده که من تو این 4سال 184تا پست رو از وبلاگ پاک کردم که واسه خودمم عجیبه!کلا زیاد بلا سر این وبلاگ اومده !خب گاهی بهتره بعضی چیزارو  از وبلاگت پاک کنی.

نظرام هم تقریبا به هزار رسیده که خب اون 184 تا تاپست هم واسه خودشون کلی نظر داشتن که متاسفانه پاک شده.

خوشحالم که حدود 17هزار و خورده یی بازدید کننده داشتم که منو برای نوشتن قاطع تر میکنه.

اینم یه آمار کلی از سوکسی خانم.

از کنکور بگم این روزا هرجایی از خونه ما کتاب و وسایل و خلاصه همه چی قاطی پاطی پیدا میشه

مثلا روی زمین تو اتاقم

کتابا و دفترچه خلاصه های نامرتب تو قفسم(اگه توی این عکس یه عروسک گاو پیدا کردین جایزه دارین پیش من)

وسط حال اونم به چه وسعتی و عظمتی کتابای من پخشه !چند نفر عادت دارن با بالشتشون درس بخونن؟یه روز اومدم کنکورو تو خونه شبیه سازی کنم و نشستم پشت میز تا واسه خودم کنکور بدم ولی فقط و فقط20 دقیقشو دووم آوردم و دوباره ترجیح دادم در حالی که بالشتمو تو آغوشم میگیرم تست بزنم !

تخته وایت برد،همدم همیشگی من(خطم اینقدر بد نیست ها ! اینجا با عجله نوشتم!)آفرین به خودم برناممو اینقدر دقیق همشو عمل کردم.تشویق

ایناها قسمت خوب یه آدم کنکوریه قسمت بدش اینه هرچی داریم نزدیک میشیم اعصاب من ضعیف تر میشه و تو این چند هفته کلی ظرف و ظروف شکستم ،خوبیش اینه مامانم نمیاد اینجارو بخونه و بفهمه اون جا آبلیمویی که یه هفته یی دنبالش میگشت و من هم اصلا به روی مبارک نیاوردم توسط من شکسته شده یا اون نمکدونه که تاحالا از پنج تا دوتاشو شکستم،چند تا لیوانی که پودر شد،این چیزایی بود که میشه کتمانش کرد و به رو نیاورد،بدترینش شکستن میز بود که لیوان از دستم با شدت افتاد روی میز و شیشه شکست که دیگه نمیشد به رو نیاوردش

خلاصه بگم باورم نمیشه که واقعا همون کنکوری که یه سال حرفشو میزدم یه هفته دیگه برگزار میشه که یکی از نکته های مثبت و خوبش روشن شدن گوشیم بعد کنکور هست(خسته شدم از بی گوشی بودنناراحتراستی قابل توجه بعضیا که اگه یادشون باشه معتقد بودن آدم نمیتونه همچی اعتیادی رو ترک کنه و گوشیشو بزاره کنار و سابقه نداشته و دووم نمیاره ... ولی حالا متوجه خواستن توانستن من شدن !ولی از یک طرف آسمون بیاد زمین یا زمین بره آسمون یا کنکورم هرچی بشه و اون روز ناراحت باشم یا خوشحال،بخوام خودکشی بکنم یا نه خلاصه اصلا فرقی نداره  به هرحال اون روز من میرم و گوشیمو میگیرمنیشخند)

بعد کنکور دوست دارم فقط یه هفته یی بخوابم و استراحت کنم و پای گوشی و اینترنت باشم و برم بیرون و خرید و بگم دوستام بیان خونمون و ...البته اگه بزارن استراحت کنیم!!!

خودمم نمیدونم تمام تلاشی رو که میتونستم بکنم رو انجام دادم یا نه،البته اگه با خودم روراست باشم اوایل ماه های مدرسه خیلی به اینترنت و اس ام اس بازی گذشت ولی خب اون مانع هارو تقریبا گزاشتم کنار و به خودم گفتم من میتونم بدون این ها هم تحمل کنم و تصمیم گرفتم عاقلانه برخورد کنم، از زمستون جدی تر شدم و تقریبا این 6ماه رو میتونم بگم که از خودم راضی بودم و تمام تلاشم رو کردم، مخصوصا سه ماه آخر و از اون مخصوصا تر(!)ماه آخر بعد از امتحانا که تا به اکنون ساعتای مطالعم از 11 و 12ساعت در روز کم تر نشد و مهم تر اینکه مطالعه ی مفید بود و با انرژی درس میخونم و بهتر بگم از کمترین وقت بهترین استفاده رو میکردم.

این مدت خیلی سعی کردم ذهنیت منفی ای که قبلا داشتم رو از بین ببرم و خیلی به نتیجه های بد فکر نکنم و واقعا هم بینش من خیلی بهتر شده و افکارم مثبت شده که اگه از اول همینطور بودم خیلی بهتر میتونستم پیشرفت کنم.

راستش بعد از آخرین امتحان سنجشم که ناراحت بودم و تو اتاقم از نتیجه نگرفتن و خسته شدن و نا امیدی داشتم اشک میریختم و میگفتم الا و بلا من نمیخوام کنکور بدم و اون شب بعد از اینکه تمام اعضای خانواده توی اتاق من جمع شده بودن و کنفرانس خانوادگی برگزار شده بود و دلشون به حال زارم سوخته بود و منم یه نگام به کارنامه سنجشم بود و یه دستم دستمال کاغذی که نتیجش سردرد بود و مامان و بابا و خواهرخانومی سعی میکردن که بگن اصلا مهم نیست و مهم اینه که داری تلاشتو میکنی(یکی از بزرگترین نعمتایی که دارم داشتن خانوادیی که به من مثل خیلی از مادر و پدرای دیگه استرس نمیدن و تلاش میکنن آروم باشم و همینقدر که دارم سعیمو میکنم براشون مهمه و حساسیت نشون نمیدن) بعد اون شب تصمیم گرفتم یه کتاب غیر درسی بخونم و کتاب شفای زندگی از لوییز هی رو که یکی از هدیه های تولدم بود رو انتخاب کردم،با این که چند فصلش رو بیشتر نخوندم ولی خیلی کمکم کرد و از جمله های صفحه ی اول این کتاب این بود:

"هرچیزی که از ذهن شما میگذرد آینده ی شما را میسازد"

با اینکه این جمله رو به طرق مختلف شنیده بودم و میدونستم ولی اون شب تاثیرشو گذاشت،و از اون روز واقعا دیگه به خودم اجازه ندادم ذهنم جاهایی بره که حق نداره بره!سعی میکنم فقط از جمله های مثبت استفاده کنم و به اتفاقات مثبت فکر کنم و آهنگای امیدوار کننده گوش کنم و ریلکس باشم و از هرچیزی که ممکنه عصبیم کنه این مدت دوری میکنم. 

یه چیز تقریبا جالب که احتمالا نتیجه ی مثبت شدن افکارم هست سحرخیز شدن من دقیقا بعد از اون روز هست،و من که توی ایام مدرسه رفتن به زور ساعت 7:15 پا میشدم تا بتونم 7:30 مدرسه باشم الان تقریبا یه هفته و خورده یی هست که اتوماتیک بین ساعت 6 تا 7 بیدار میشم و شب هم ساعتای 12 و 1 از خستگی راحت میخوابم و خیلی از خودم توی این مورد راضیم چون داشتم از دیر خوابیدن و دیر پاشدن افسرده میشدم.

خلاصه بگم در کل روزای بدی نیست،خواستم بگم امیدوارم ولی خب دوست دارم از فعل "میدونم" و "اطمینان دارم" استفاده کنم و بگم اطمینان دارم روز کنکور هم همین طور می تونم استرسم رو به حداقل برسونم و بهترین نتیجه یی که هست رو میگیرم.

من میرم و احتمالا بعد از کنکور برمیگردم،دلم واسه اینجا تنگ شده بود.

پی نوشت:علت این که 30 خرداد دارم این مطلب رو مینویسم چون وقتم آزاد تر هست و احتمالا نتونم 1 تیر بیام وبلاگم.امروز به علت نوشتن این مطلب و صحبت کردن با یکی از دوستان از طریق تلفن که اولی تقریبا یک ساعت و دومی نیم ساعت وقتمو گرفت امشب باید تقریبا دوساعت از خوابم بزنم و به جای 6 ساعت 4 ساعت بخوابم، عیب نداره هردوتاش می ارزیدنیشخند !راستی یادم رفت توی صحبت با دوستم یه چیزی رو بگم و از اون جایی که دنیای ارتباطات گسترده هست از همین تریبون میگم که شبکه ی پویا عصرها جودی ابت میزاره و شما هم که دوست داریننیشخندنیشخند

پی نوشت2: واقعا از صمیم قلبم خوشحالم که مردم کشورم مخصوصا جوونا تو این مدت بعد از سال ها واقعا خوشحالن ! بدون وارد شدن به جزئیات دوتا تبریک بزرگ به همتون ! مدیونین فکر کنین این بنفش کردن نوشته ها منظورداره !

راستی تمام بی برنامگی و ضعف هایی که توی به اصطلاح جشنشون در ورزشگاه آزادی برگزار کرده بود به کنار،آخه دیگه آتیش بازی تو روز روشن ؟!!خدایا !آدم باید سرشو بکوبه به دیوار !ابله