سلام 19 سالگی...
این هدیه ی ِ تولد ِ پیش از موعد برام خیلی ارزش داره...هر روز نگاش میکنم.
ممنونم...
رو به روی خونه یه مغازه ی قدیمی هست که صاحبش هم یه پیرمرد ِ قدیمیه... شوخ و خوش صحبت که وای به روزی که پای ِ صحبت هایش گیر بیفتی !
مغازه اش چیز ِ خاصی نداره!یعنی در حدی که وقتی گیر کردی مواد ِ اولیه رو بتونی ازش بخری...
و جدیدا فهمیدم به شدت هم نفوذ داره!چند روز بعد از عقد خواهر که بابا پیشش واسه ی خرید رفته بود بهش گفته بود حالا دیگه شیرینی هارو تنها تنها میخورین؟که بابا هم براش شیرینی گرفت و برد ولی ما همچنان فکمان بر زمین که از کجا فهمیده!!!
چند روزپیش هم من رفتم مغازش،یکی از خوشی هاش اینه که من هروقت میرم به اندازه ی کافی پول ِ خورد دارم و همونقدر بهش اسکناس میدم تا درگیر دادن ِ ادامه ی پول نشه و چنان خوشی ای هست که هروقت پول رو میدم با خوشحالی بهم میگه قوربون ِ معرفتت!
ولی اون روز علاوه بر گفتن ِ قوربون ِ معرفتت بهم گفت یه چیزی میگم ناراحت نشی بهت بر نخوره ها،ولی ایشاا... تو هم سفید بخت بشی...فکر کنم اون دفعه دیگه خوشیش خیلی زیاد شده بود !
و من هنوز دارم فکر میکنم چرا گفت ناراحت نشی و بهت بر نخوره؟یعنی من ضد ِ مرد بودنم اینقدر تابلویه که پیرمردِ مغازه دار ِ روبه روی خونه هم فهمیده؟:))
یا من اینقدر خشنم؟یا اینقدر تابلویه که از ازدواج استقبال که هیچ دوری هم میکنم؟و همه رو تشویق به مجرد موندن تا حد ِ ممکن میکنم؟
و اینکه چرا باید یک دختر در آستانه ی نوزده سالگی از اینکه بشنود ایشاا... سفید بخت بشی ناراحت شود؟!
شاید روزی ازش پرسیدم...
یکی از قابلیت های ى من اینه که وقتی حالم گرفتست و اعصاب ندارم حس میکنم اگه کیک درست کنم یا کلا آشپزی کنم حالم بهتر میشه ولی وای به وقتی که اون کیک کارش زیاد باشه و وسط ِ کار کاملا به غلط کردن می افتم....
دیشب یکی از اون شبایی بود که شدیدا افسرده بودم و گفتم یه کیک ِ جدید درست کنم و درسته وسطش به غلط کردن افتادمولی حاصلش شد یه کیک ِ پرتغالی ِ خوشمزه که با تمام ِ کیک های ِ پرتغالی متفاوته و ترکیب ِ بوی کره و پرتغالش آدم رو میبره تو فضا،و علتش اینه که از تمام قسمت های پرتغال(به جز دونه هاش)استفاده میشه...(البته اگه بتونید واقعا پرتغال ِ خوش رنگ و شیرین و آبدار گیر بیارید عالیه چون پرتغالای ِ ما از این نوع نبود متاسفانه و فکر کنم کل ِ همتش چند قطره آب بود:|)
این کیک ِ شکلاتی هم امروز درست شده که خواهر خانومی وقتی میخواد واسه ی روز ِ پدر بره خونه ی پدرشوهر اینم به عنوان ِ هنر ِ خودش(!)(جون ِ عمش:))) ) ببرش،کلا این چند وقت خیلی کیک درست کردم،بیست و دوم هم برای تولد ِ بابا هم مشابه همین درست شد.
این کیک یزدی ها هم که نمیدونم چرا قشنگ پف نکرد ولی طعمش خوب شده بود رو همراه با همون کیک ِ سیب و دارچین چند روز پیش برای دیدار ِ یک دوست درست کردم...
اگه بخواین و موافق باشید میتونم هر چند مدت یه دستور ِ کیکی که درستش کردم و خوب شده رو براتون بزارم که هم آسون باشه(در حدی که آقایون هم بتونن درست کنن:)))(بعد میان از پارک ِ دوبل ایراد میگیرن:)) ) و هم خوشمزه تا هم بتونید اطرافیان رو خوشحال کنید و از سوسکی خانم هم یه چیزی بهتون رسیده باشه!بله !
وقتی تو نیستی،گم میشه آفتاب
خاکستر میشه حریر مهتاب
از رفتنت من پر میشم از شب
شب ِ دلهره،شب ِ اضطراب
وقتی تو نیستی،دنیا شب میشه
شب از دل ِ من،شب تا همیشه
بی تو هر نفس،تکرار ترسه
لحظه لحظه نیست نبض تشویشه
بی تو نه صدا مونده نه آواز
نه اشک غزل نه ناله ساز
بالی اگه هست از جنس کوهه
از رنگ خاک و حسرت پرواز
هیچکی عاشقت اینجور که منم
نبود و نشد لاف نمیزنم
من از تویی که بد کردی با من
گله میکنم دل نمیکنم
هیچکی عاشقت اینجور که منم
نبود و نشد لاف نمیزنم
من از تویی که بد کردی با من
گله میکنم دل نمیکنم
بی تو نه صدا مونده نه آواز
نه اشک غزل نه ناله ساز
بالی اگه هست از جنس کوهه
از رنگ خاک و حسرت پرواز
بی تو نه صدا مونده نه آواز
نه اشک غزل نه ناله ساز
بالی اگه هست از جنس کوهه
از رنگ خاک و حسرت پرواز
همیشه شیک و پیک و به خود رسیده،دماغ ِ عمل شده،مژه های ِ کاشته شده و ...
مربی یک نوع ورزش که تلفظش برام سخته و یادم نیست...
از یک خانواده با وضع ِ مالی خیلی خیلی خوب،همسن ِ ما نیست،متولد ِ 67...
دومین لیسانسش هست،یعنی ادامه ی لیسانس ِ دوم رو که توی قبرس خونده بود رو به فردوسی انتقالی گرفته ولی باید از ترم ِ اول شروع میکرد...
ظاهرا یه دختر شاد و مثل خودم اردی بهشتی...
خیلی از جاهای دنیارو دیده و توی کنسرت اکثرِ ِ خواننده های ِ بلاد کفر(!)حضور ِ فعال داشته و با همشون عکس داره...
یکی از علتایی که اومد مشهد طاقت نیاوردن و دلتنگی برای ِدوست پسری که گویا رابطشون خیلی جدیه،ولی در کل جدی هم که نباشه هردو خانواده خیلی راحتن و با همدیگه رفت و آمد خانوادگی دارن...
شاید بشه گفت از اولین دوست های دانشگاه ِ من که توی کلاس پیش ِ هم مینشستیم و باهم میرفتیم تریا...
خودمم نمیدونم چرا باهاش جور شدم ! این دوستی یه ترم بیشتر دووم نیاورد یا بهتر بگم اون رابطه ی ِ نزدیک مدتش یک ترم بود و اون رابطش با یکی از همکلاسی ها که فامیل و همشهری دراومده بودن بیشتر شد و منم با دوتا دوست ِ دیگه احساس راحتی و صمیمیت ِ بیشتری میکردم و از هم فاصله گرفتیم...
شنبه دوستای ِ من دانشگاه نیومدن و توی تریا با اردی بهشتی و چندتا از بچه ها نشسته بودیم،وقتی گوشیش رو نگاه کرد دید دوست پسرش یه دقیقه پیش بهش زنگ زده و نفهمیده و همون لحظه باهاش تماس گرفت...
ولی انگار صحبتشون تبدیل به دعوا شد!چون تازه فهمیدم پسره یه آدم مشکوک و دارای ِ یه ذهن ِ مریض که یه دقیقه جواب ندادنش این فکر رو براش به وجود میاورد که داره بهش خیانت میکنه،تازه فهمیدم علت ِ این که توی ِ کلاس همیشه یواشکی گوشیش رو هرطوری که شده جواب میداد چی بوده...
اردی بهشتی مثل ِ همه ی اردی بهشتی هایی که وقتی عصبانی میشن هیچی جلودارشون نیست عصبی شد ولی دیگه به رو نیاورد،نزدیک ِ شروع شدن ِ کلاس بود و به طرف ساختمون ِ دانشکده حرکت میکردیم و داشت از شکاکیش میگفت و علاوه بر اون فهمیدم کلی اخلاقای ِ غیر ِ قابل ِ تحمل ِ دیگه هم داره و برخلاف ِ تصورم باهم خوش و خرم نیستن!
نصیحت میکرد میخواین با کسی دوست بشین هرچقدرهم شده صبر کنید ولی یه درست حسابیشو گیر بیارید و خاطراتی رو از اون آقا میگفت که من پر از حس ِ تعجب و نفرت شدم...
در حین ِ بالا رفتن از پله ها همینطور که حرف میزد زد زیر گریه و آروم شدنی هم نبود و میگفت دیشب اینقدر عصبیم کرده و تا صبح خوابم نبرده و فقط گریه میگردم...
شاید اون روز اون دو تادوست نیومدن که این اتفاق رو ببینم و یه چیزایی دستگیرم بشه،
شاید برای این بود که روحیه ی فمنیستیم تقویت بشه...
شاید برای این بود که بی اعتمادتر بشم...
شاید برای این که بیام و اینجا این رو بگم:
دندون ِ لق رو بکنش بندازش دور،درسته درد داره،درسته دلتنگی و دل شکستگی داره،درسته ممکنه شب و روز عصبیت کنه و از کار و زندگیت بیفتی،از درست بیفتی،ولی به هر حال تموم میشه...
از اینکه یک عمر تمام این حس ها رو داشته باشی بهتره،به قول ِ خودت توی ِ این سن فقط باعث شده موقعیت هاتو از دست بدی...
اگه تو همچین موقعیتی هستی و داری اینو میخونی،اراده کن و از زندگین بندازش بیرون...
واقعا نمیدونم که دیگه چی باید بگم! دخترا مراقب ِ خودتون باشین...
پی نوشت:خیلی باید رو خودم کار کنم،زود تمام ِ وجودم اینطور مواقع پر از احساسات ِ منفی میشه،گاهی حس میکنم اگه با همین وضع ادامه بدم،در آینده اگه مراجعه کننده ی من مردی باشه که به همسرش خیانت کرده،راهی ِ بیمارستانش میکنم و خودمم میفتم زندان !:|
12 اردی بهشت،روز معلم...
این روز معمولا منو یاد معلم هام از اول دبستان تا پیش دانشگاهی میندازه،راستش از معلم اول،دوم دبستان تصویر ِ زیادی توی ِ ذهنم نیست...ومتاسفانه عکسی هم از اون دوران ندارم،ولی باقی به خوبی یادمه...
معمولا من خیلی کارام بسته به معلمام بوده،تمام ِ عامل علاقه و تنفر ِ من به یک درس یا رشته برمیگشت به معلمم،سال اول راهنمایی و سوم راهنمایی،معلم های علومم،باعث شدن من عاشق ِ علوم بشم و کلا متمایل به رشته های تجربی!ولی دبیرستان زده شدم از هرچی زیست و ....
همیشه هم میگم اول ِ دبیرستان،غیر از این قسمت که دوستای ِ خوبی پیدا کردم که هنوزم باهاشون در ارتباطم،از بدترین سال های تحصیلیم بود...
ولی سال بعد با عوض کردن ِ مدرسه و رفتن به یه مدرسه ی غیرانتفاعی که به قول ِ خیلیا جای ِ بچه تنبلاست و کیلویی نمره میدن اوضاع عوض شد و دوباره از درس خوندن لذت بردم،حداقل 90 درصد معلمای ِ اون مدرسه برای ِ من دوست داشتنی بودن و هستن و کلی خاطره های خوب دارم از کلاسای درسشون...
بگذریم!
این مقدمه چینی ها شاید برای ِ این بود که امروز رو به یکی از بهترین معلم هام و همچنین بهترین دوستم تبریک بگم...
کسی که به شدت بهش احساس ِ نزدیکی میکنم و فاصله ی سنی کوچیکترین تاثیری روی ِ این احساس نگذاشته...
کسی که صمیمانه در حد ِ یک خواهر دوستش دارم وحتی الان که چندماهی از ندیدنش میگذره به اندازه ای که دلتنگش هستم،دلتنگ ِ هیچکس ِ دیگه ای نیستم...
کسی که باعث شد پیش دانشگاهی با کلی انگیزه بیام مدرسه و طبق ِ معمول ِ سال های ِ گذشته جلوی اسمم توی ِ دفتر نمره،پر از غیبت نباشه که هیچ،حتی روزای تعطیلی هم میگفتن بیا با کله میومدم !
کسی که باعث شد حس ِ خوبی رو تجربه کنم،حس ِ یه دوستی ِ ناب
کسی که حتی اگه مریض میشد،حالش خوب نبود،ویا طبق ِ معمول ِ همیشه(!)دست یا پایی میشکست،انگار خودم مریض شدم و غصه میخوردم.
کسی که وقتی میخواستم ببینمش یا برم خونش،روزم ساخته میشد،میشد یکی از بهترین روزای ِ دنیا...
کسی که باهاش معنی ِ بهترین دوست ِ دنیا رو داشتن رو فهمیدم...
من خیلی خوش شانس بودم که تو این سن این دوستی رو با معلمم تجربه کردم...
خیلی دوست داشتم و دارم که این احساسای ِعالی همیشه دوام داشته باشه و برای این موضوع خیلی هم سعی کردم...ولی نشد! حالا علتش یا دانشجو شدن ِ من هست و یا اینکه تو هر مدل دوستی ای همیشه مثل ِ اولش نیست...
کسی که این مدتی که ازش خبری ندارم،شدیدا دلم تنگ شده،اندازه ی سوراخ ِ جوراب ِ یه مورچه! و حتی تا مرز ِ گریه کردن هم پیش رفته...ولی صرفا واسه ی حس ِ مزاحم بودن،و اینکه اگه فقط خودم بخوام دلتنگ باشم و مشتاق ِ دیدار و تماس باشم،جالب نیست و هرچی هم بگن نه اینطوری نیست تو مغزم نمیره،چون به عمل کار برآید،تماسی نگرفتم...(آزرده دل از کوی ِ تو رفتیم و نگفتی،کی بود؟کجا رفت؟چرا بود و چرا نیست؟)
هیچوقت فکر نمیکردم این پست رو اینجا بیام بنویسم،اصولا هیچوقت اهل ِ پابلیک نوشتن ِ چنین حسایی نیستم،مخصوصا اینکه مخاطبای حقیقی این وبلاگ از دو نفر به پنج نفر افزایش پیدا کرده،هنوزم درست و غلطش رو نمیدونم،ولی...
روزت مبارک،همچنان برای من بهترین و خوشگلترین و مهربون ترین و عزیز ترین و ماه ترین و دوست داشتنی ترین دوست و معلم و مدیر ِ دنیایی...دوستی که همیشه تو یادم هست و حتی فراموش شدنش برای یک روز هم در ذهنم نمیگنجه،و روزی نیست که عکسش رو نگاه نکنم...
فقط درس جغرافیا نبود که یاد گرفتم،فقط جنگل ها استوایی و آبخیز داری و جنگل های حرا وجریان گلف استریم نبود،
درس محبت،صداقت،حرمت و مثبت اندیشی و خیلی چیزای دیگه.نمیدونم تونستم درست حسم رو منتقل کنم یا نه؟پوزش!زیاد بلد نیستم خوب بنویسم...
بانو! خبرت هست که بی روی ِ تو آرامم نیست؟!
با دوست ِ جدیدم آشنا بشید...
دوستان،بهار بانو
بهار بانو،دوستان...
تشخیص ِ خانوم بودنش هم به خودم مربوطه،خخخخخ:)))
خدا میدونه با چه مشقتی از دانشگاه تا خونه آوردمش
لازمه بگم اون سنگ ها هم یکی از اون هزاران هنریه که من دارم؟-_- از هر انگشت یکی که نه هزارتا همینجوری میباره(فیلینگ اعتماد به سقف!:)) )البته نقاشی شدش فقط اون بالا پرندهه تو عکس ِ...
میگم داماد جان فهمیده خواهرزنی داره که تو دنیا نظیر نداره؟؟چون وقتی برای اولین شام اومد خونمون براش کیک سیب و دارچین پختم.:))
به نظرتون خیلی لوسش نکردم؟:)) ترکیب سیب و دارچین یه بوی فوق العاده داره...
یه همچی آدم ِ داماد دوستیم من ! الانم به خدمت مقدس سربازی تو تهران مشغوله
پی نوشت:عکس رو بعد از یک روز خستگی ِ ناشی از تهیه و تدارک شام درست کردم،واسه همین هم تار افتاد هم خوشگل نیفتاده وگرنه هنر ِ ما فراتر از این چیزاست!
وارد شدن به یکی از بهترین ماه های ِ سال رو شادباش میگم،جدا از تعصب،حتی اگه متولد این ماه هم نبودم،عاشق اردیبهشت میشدم.طبیعتش و آب و هواش و...
اسمش روش هست،اردی بهشت،اغلب کسایی هم که دور و برم اردیبهشتی هستند به شدت دوست داشتنی و مهربون
میگم اینکه من اینقدر متواضعم یه وقت بد نباشه؟!:)))
اینجا یاد میکنم از دوست وبلاگی که توی ِ یک روز متولد شدیم،دختر مشرقی ِ عزیز
اینم یه خصوصیات کلی از اردیبهشتی ها که هرچی رو بیشتر تو اردیبهشتی ها و خودم دیدم سبزش میکنم
خصوصیات کلی متولدین اردبیهشت ماه:
خیلی قانع ، صبور و آرام (البته فقط گاهی اوقات)، پرتحمّل ، عاشق ِ مالکیّت وحسود(خدایی قبول دارم)، متعصّب(یه جورایی مربوط به همون حس ِ مالکیت میشه)، اهل اعتدال(تقریبا)، با محبّت(مگه غیر از اینه؟:)) )،عاشق عطر و بوی طبیعی(به شدت) ، از تجارب گذشته الهام میگیرد ، واقعاْ وفادار ، با سلیقه (شکست ِ نفسی چرا،هستم)، ، پولدوست ، همیشه راضی ، مصمّم ، پرکار ، سخاوتمند ، مؤقّر و سنگین ، فقط در مقابل حرف آرام رام میشود ، اهل مادیّات ، دنبال زندگی شیرین ، مادّیگرا و سودجو ، بههر کاری صورت واقعی میدهد ، مخالف خشونت ، با ثبات و پایدار ، عاشق صلح و آرامش ، صادق ، مال جمع کن ، اهل هنر ، مخالف درگیری ، اگر عصبانی شود طوفان بپا میکند (خییییلی درسته،مهسا بی اعصاب میشود)مستعد کشاورزی ، هرکاری را به پایان میرساند ، رئیس فعّال و لایق ، با همه کنار می آید(سازگاریم بالاست کلا،همه جور دوستی دارم...) ، خود سر (به قول مامانم)، نجیب، عاشق خانه و خانواده ، عاشق طبیعت(به شدت) ، عاشق رفتار ملایم ، کمک رسان ، دارای قلبی بزرگ ، با صفا ، مسلّط به نفس ، دارای عزّت نفس ، عاشق گل و زیبائی ، بی تفاوت نسبت به دشمنان ، میانه رو ، رفیق و دوست بسیار شیرین(دوستان مگه غیر از اینه:|؟) ،شیک پوش ، علاقهمند به موسیقی ، قدر شناس ، مخالف عجله ، دارای تحمّل زیاد ،لجباز(شدیییییییییداااااا) محتاط و مخالف اعتراض و انتقاد .
مرد متولد اردیبهشت
دیر ناراحت میشود اما اگر ناراحت شود دنیا را بههم میریزد. زن شوخ، سیاستمدار، مطیع و خانهدار را به حد پرستش دوست دارد. آرام، اهل عمل، حساس، محتاط است ولی اصلا رویائی نیست. زود رنج و بد خشم است اما هرگز از خانهاش قهر نمیکند. دست و دلباز اما حسابگر است و علاقهمند است پسر داشته باشد.
زن متولد اردیبهشت
طبیعت را دوست دارد. مادری سختگیر، همسری فداکار و کمک دهنده، عاشق موسیقی و ساز و آواز است. از بسیاری جهات نمک رندگی محسوب میشود. دغلباز و ناپاک و اهل فلسفه بافی نیست. در عشق بیپرواست. در شیکپوشی طرفدار سادگی است، مخالف شتابزدگی است و یک رگ لجبازی دارد.
اردیبهشتی های عزیز،تولدتون مبارک،تقدیم به شما...