۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

یخ در بهشت...

گرمای هوا باعث شده که یاد بگیرم یخ در بهشت درست کنم،طی ِ یک روش ِ اختراع شده و طاقت فرسا و خونگی بدون ِ هیچ دستگاهی که بماند چطوریه...:)))

و باعث شده هرکدوم ازز اعضای خانواده که تو گرما میرن بیرون موقع برگشتن زنگ میزنن که من یه ربع دیگه خونه ام میتونی یخ در بهشت برام درست کنی؟

من: :|

یعنی در حد یک کافی شاپ دار بهم نگاه میشه تو این خونهنیشخندو هیچکی هم وقتی من با حالت ِ جنازه از دانشگاه میام خونه حتی جلوم یه لیوان آب ِ یخ هم نمیذارهنیشخند

من اینقدر تو خونمون مظلوم واقع شدم و فداکاری میکنم -_-. حتا گاهی میگم باید بگردم دنبال ِ پدر و مادر ِ واقعیم:|:))

بفرمایید یخ در بهشتمژه

پی نوشت:اینکه من طی ِ 24 ساعت تا پست گذاشتم ناشی از عقده ای شدن بر اثر ِ چند روز پست نگذاشتنه! بله!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

I Love Psychology <3

چند روز پیش میانترم ِ روانشناسی عمومی2 داشتیم،چهارفصل بود که قرار شد حذف بشه،و جالبیش اینه تا به اون روز هم فقط چهار فصل درس داده بود و شاید 2جلسه تا پایان ترم مونده و میخواد چهارفصل ِ دیگه ی امتحان ترم رو تو اون دو جلسه درس بده،کلا استاد جالبیه!بعد دیگه جای گلایه نیست که چرا نمره هاتون بد شد،هر فصل از اون هیلگارد به اون عظیمی واسه خودش دنیاییه و میخواد هر جلسه دو فصل رو درس بده و ما هم دو هفته بعدش بیایم امتحان بدیم...

هیلگار کتاب ِ خیلی خوبیه حتی واسه کسی که رشتش روانشناسی نیست و میخواد یه چیزایی رو بدونه،از اونجایی که ترم پیش هم همین کتاب رو امتحان داشتم و شب ِ امتحان طوری مریض شدم که به عمرم تجربه نکرده بودم و از سوالا ی تو ی برگه یکی دو مورد هم به زور یادم میومد،استرسم زیاد بود و اون دو سه روز تا صبح بیدار بودم و میخوندم و خلاصه مینوشتم و...

امتحانم رو عالی ندادم ولی خوب دادم،یعنی همین که خوشحال بودم بعدش نشونه ی خوبیه که به نسبت ِ تلاشم خوب بود.

این چهارفصل از هیلگارد رو دوست داشتم،ترم ِ پیش بیشتر زیست بود و منم بیزار ولی این ترم معرفی بیماری ها ی روانی و درمان هاش و رویکردها و تستای روانشناسی و نحوه ی برخورد با بیمار و...

با اینکه آدم دیوونه میشه از خوندن ِ هر کدوم از رویکردا و قاطی نکردنشون،ولی بازم دوسشون داشتم،یعنی باعث شد رشتمو بیشتر دوست داشته باشم و مطمئن تر بشم.

I Love Psychology


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

ویار !

مامانم وقتی منو باردار بوده ویار ِ این نوع از باقلوا رو داشتهنیشخند

خواستم بگم من چه جنین ِ باکلاسی بودم از همون موقع !:)))

البته اون موقع اینا فقط تو شمال درست میشد و بابا بزرگ یه جعبه میخره و میفرسته مشهد،ولی چندروز پیش همینجاهم تو یه قنادی دیدیم...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

فرجه !

اینو یکی  تو ف ی س ب و ک نوشته بود،کلی خندیدم! یعنی قشنگ وصف ِ حال منه:)))تازه هنوز رسما فرجه ها شروع نشده و ما همچی حالی داریم!

ﻓﺮﺟﻪ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺫﺑﺢ ﺑﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺁﺏ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ، ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻫﻢ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ .
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﻓﺮﺟﻪ ﮐﻤﯽ ﺟﺰﻭﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻓﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻪﺍﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽﻣﯿﺮﯼ ﺑﺮﻭ ﻫﺮ ﻏﻠﻄﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﮑﻦ، ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮕﻮﻧﻪ ﻟﺬﺕﺟﻮﯾﯽ( ﺍﻋﻢ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﻓﯿﻠﻢﻫﺎﯼ ﻧﺪﯾﺪﻩ،ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺩﺭ ﺣﺪ ﺧﻮﺍﺏ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺧﺮﺱﻫﺎﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﯼ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﻥ ﺍﺳﺘﺎﭖﻋﺒﻮﺭ ﺍﺯﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﻭ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﻋﺎﻡ ﻭ ... )ﺩﺭﯾﻎ ﻧﻨﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﻪ ﻓﻨﺎﯼ ﻓﯽﺍﻟﻔﺮﺟﻪ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﺪ .
ﺑﻄﻮﺭ ﮐﻠﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﺁﻥ ﻣﯿﺰﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﺎﻡ ﻓﺮﺟﻪ ﻟﺬﺕﺟﻮﯾﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻭﮔﺎﺱ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ .
دیدن فیلم و خوابیدن در حد ِ خواب زمستانی خرس هارو زمانی که چندروز پشت سر هم تعطیلی پیش اومد به وفور تجربه کردم،اینقدر که از صبح تو عصر تو دانشگاه فشار و خستگی رومه!والا به خدا!
تو این روزای ِ نزدیک به امتحان،با وجود ِ کلی کتاب و جزوه ی نخونده و کارعملی های ِ تحویل داده نشده،هیچی به اندازه ی یه ظرف پاپ کرن و یه برش هنوانه تو هوای گرم و تا صبح فیلمای ِ خوب دیدن واسه آدم لذت بخش نیست!بله !:)))
اینا همه علت داره،فشار ِ ناشی از اینه که ساعت سه و چهار صبح میخوابی و شیش و هفت بیدار میشی و تا عصر میری دانشگاه و گرمای ِ وحشتناک ِ مشهد رو تحمل میکنی و کلافه میشی،راه ِ برگشت هم از بیخوابی حالت بده و هم از گرما و میرسی خونه میشی جنازه میگیری مثل خرس میخوابی و شب هم واسه اینکه بهت خوش بگذره و اون روز جبران بشه میری سراغ ِ اینترنت و فیلم و هرنوع کتابی جز درسی:)))
تو نور ِ شدید ِ آفتاب منتظر ِ اتوبوسای دانشگاه موندن و مسیری که باید تا خونه پیاده رفت و ایناهم که بماند...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

مـَـــــــــــــــــــــرد !

وقتی یه سری تست ِ روانشناسی رو واسه درس ِ Spss به اطرافیانت میدی تا پر کنن و وقتی جوابارو میبینی چیزای جدیدی رو از دوستا و خانواده میدونی و حتی واست عجیبه،

و زمانی که از بابا تست رو میگیری میبینی جای جنسیت با چنین تاکیدی نوشت مـَـــــــــــــــــــــرد،

پدری که همه چیزتو مدیونشی و برات دلسوزترین بوده و هرکاری رو خواستی شروع کنی یه مشوق ِ واقعی بوده و هروقت زمین افتادی کمکت کرده تا بلند شی...

پدری که زمانی که باهاش قهری،حتی اگه خودت هم مقصر بودی اومده تو اتاقت و صورتت بوسیده تا از دلت دربیاره...

پدرم!طول ِ این مَرد تا آسمان هم که ادامه پیدا میکرد ،بازهم جبران نمیکند مردانگی ات را،

باز هم کافی نبود برای فداکاری ات...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

دانشگاه در بهار...

درسته که با حسای خوب ِ بقیه ی دخترا وارد ِ دانشگاه نشدم،تمایلی به دانشجو شدن نداشتم و همون دانش آموز بودنمو مدرسمو و دوستا و همکلاسیامو دوست داشتم،

ذوق و شوق ِ دانشجو شدن و دانشگاه رفتن حتی از نوع ِ فردوسیش هم نداشتم،ذوق ِ اینکه یه جور ِ دیگه باهات برخورد میشه و انگاری بزرگ شدی و کم کم مستقل میشی هم در کار نبود...و بگذریم که بعضیا حتی ذوق ِ کلاسای ِ مختلط رو داشتن و پیچوندن ِ کلاسا و به قول ِ خودشون عشق و حال...

درسته که اولا اصلا دانشگاه رو دوستش نداشتم ولی از وقتی بهار شد و دانشکده سرسبز و پر از گل منم حس ِ بهتری پیدا کردم.

وقتی پرنده ها زمانی که ما سر ِ کلاسیم آواز خوندنشون گل میکنه رو دوست دارم.

قاصدکایی که به وفور تو دانشکده بود و فوتشون میکردم حالمو بهتر کردن.

از دیدن ِ این گلای ِ بنفشه ی دانشکده احساس ِ لذت میکردم.

باریدن بارونای یه دفعه ای حتی اگه خیس ِ آبت هم بکنه باعث میشد دانشگاه فردوسی برام دوست داشتنی بشه.

تخصصی تر شدن ِ درسا و بیشتر شدن ِ کلاسای روانشناسی باعث شد رشتمو بیشتر دوست داشته باشم و به رشته ای که دارم افتخار کنم.

مهم تر پیدا کردن دوتا دوست ِ خوب که شباهتای فکریمون زیاده و بحثای سه نفره منو به دانشگاه میکشونه،کیک درست کردنای همکلاسی و پاتوق همیشگی،گوشه ی تریا،این روزا رو شیرین ترهم کرده...

این نیمکتای صورتی وسط ِ سبزه ها...

مسیر ِ رفتن به تریا...

همه ی اینا،باعث شد دانشکدمونو با وجود دور بودنش دوست داشته باشم،،یعنی فعلا دوستش دارم!

امیدوارم پاییز که اومد نظرم عوض نشه...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

کادوهای موضوعی!

اصولا این یک چیز ِ طبیعیه  که من اکثر سال ها،کادوهای تولدم موضوعیه،مثلا یه سالی که تازه از این ست های She اومده بود من سه تاشو کادو گرفتم و هر سال هم این قضیه موجبات ِ شادی ِ خانواده رو فراهم میکنه!

امسال هم خیلی شیک و مجلسی سه تا از کادوهام گوشواره وگردنبند و از این چیزای ِ خوشگل و جینگول پینگول از سه تا دوست بود...یعنی من کشته ی اون پیشی ام...:)))

یه شال از یه دوست دیگه و این قوری ِ کوچولوی ِ مامانی که توش عطر میریزی و زیرشو روشن میکنی از طرف ِ دوتا دوست ِ دانشگاهم...

و این تیله ها و سنگای توی جعبه کادو که از دیدنشون تعجب کردم چون دوستای جدیدم بودن و بی خبر از اینکه من عاشق ِ تیله و آخرین بارهم خالم برام تیله خریده بود و مثل یک بچه بازم ذوق کردم...

هنوزم بعد از چند هفته هدیه هارو گذاشتمشون جلوی چشمم و از دیدنشون کلی حس ِ خوب پیدا میکنم،نه واسه ی اینکه کادو گرفتما!کادو که هر کسی رو خوشحال میکنه ولی واسه ی داشتن ِ دوستایی که به یادم بودن و چیزایی که میدونستن دوست دارم رو برام خریدن...

دوستایی که بهم پیام ِ تبریک دادن و هنوز مسیجاشونو نگه داشتم و دوستایی که زنگ زدن یا تبریک ِ ف ی س ب و ک ی و وبلاگی گفتن که همه ی پیام ها و هدیه هام برام اندازه ی یک دنیا ارزش داشت...

وقتی اطرافم چنین خانواده و عزیزان و دوستانی دارم دیگه چایی برای گلایه از زندگی نیست،من خیلی خوشبختم...ممنونم که هستینقلب

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا