۷ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

یلدا مبارک...

یلداست...

بگذاریم هر چه تاریکی هست،

هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد...

امشب بیداری را پاس داریم،

تا فردایی روشن راهی دراز باقیست.

یلدا مبارک

عکس از دیجیاتو

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

بعیده...

گاهی چقدر زود همه چی عوض میشه!

کسایی که نزدیک ترین ها بهت هستن تو یه چشم به هم زدن از چشمت میفتن،

و احتمالا تو هم تو یه چشم به هم زدن از چشمشون میفتی...

و هر کسی هم دلایل خودشو داره،

کسی که محرم اسرارت بوده الان واست یه غریبه بیشتر نیست،حتی دوست نداری دیگه باهاش یک کلمه هم حرف بزنی...

حتی باید اعتراف کنم گاهی حس میکنی داری نسبت بهش یه حس ِ بد،یه چیز تو مایه های تنفر پیدا میکنی و وقتی صداش میاد گوشاتو میگیری تا سعی کنی که نشنوی...و سعی میکنی که کمتر ببینیش.

دارم احساسای عجیبی رو تجربه میکنم،احساسایی که هیچ وقت ِ هیچ وقت فکر نمیکردم تجربشون کنم و هیچوقت حتی بهشون فکر هم نمیکردم و به ذهنمم نمیومد که بخواد اینجوری بشه،حتی از این وضع ناراحتم نیستی و میخوای همینجوری بمونه اگه بقیه بذارن...و دیگه کار به جایی رسیده که یک درصدم حس ِ  اینکه بخوای اوضاع مثل قبل بشه رو نداری و تا این حد سردی به وجود اومده...و گاهی فکر میکنی از لیست کنتکتاتم باید پاکش کنی و تمام آرزوهایی که درباره ی آیندش داشتی و نقشه هایی که میکشیدی دود میشه میره هوا وقتی صداشو میشنوی که در موردت میگه به درک که بهش برخورده.

وقتی ده روزی که میتونست تو تابستون بهترین روزات باشه به لطفش میشه تلخ ترین روزا و باعث میشه تا چند شب با قرص بتونی از شر سردرد خلاص بشی و بخوابی و هروقت یادش میفتی و اون همه درگیری و یحث و داد و بیداد و فضای متشنج میاد تو ذهنت از زندگی سیر میشی!

و با خودت میگی احتمالا اینجوری بهتره...تا جایی که شده کوتاه اومدم و بعدش باعث شد از کوتاه اومدنم پشیمون بشم و دیگه هم هیچ دلیلی واسه کوتاه اومدن نمیبینم و میگم بهتر بذار همینجوری بمونه!

ازش بدت میاد کسی رو که تا چند وقت پیش یه دنیا دوسش داشتی...

فقط امیدوارم یه روزی از این حرفام پشیمون شم،که خیلی بعیده...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

اولین تجربه ی کیک تولد!

خیلی وقت بود برنامه ریزی کرده بودم که واسه تولد یه دوست یه کیک تولد که واقعا کیک تولد باشه درست کنم!

یعنی کیکایی که درست کرده بودم هیچوقت از اون مدل کیکای تولد خامه ای چند لایه که معمولابا موز و گردو درست میشه نبودن...

خلاصه نزدیک ِ یک ماه و نیم من داشتم فکر میکردم چیکار کنم که به عنوان اولین تجربه  یه کیک خامه ای درست حسابی ِِ خوب از آب در بیاد و هم آبرو ریزی نشه هم تجربه ی خوبی باشه واسه شروع کارهای بعدی...

اول کیک پایه رو انتخاب کردم که تو ذهنم کیک اسفنجی،کیک 1234 و کیک وانیلی بود،چون تاحالا اسفنجی درست نکرده بودم و کیک حساسیم هست و باید خیلی دقت داشته باشی دیدم به ریسکش نمی ارزه،از آخر بعد از مشورت فهمیدم کیک 1234 یک رسپی قدیمی و خوب واسه کیکای تولدی هست که میخواد با خامه تزئین بشه و کیک حساسیم نیست و خوبم پف میکنه.

خلاصه رسید به انتخاب اینکه تزئین روش رو چیکار کنم! چون دوستم علاقه ای به کیک شکلاتی نداشت منم باید یا به خامه فکر میکردم یا باترکریم...

ایده واسه کیک شکلاتی فراوون داشتم ولی واسه خامه و اینا هیچ!نه تجربه ای داشتم توی کار با قیف و ماسوره نه ایده ای!

بین خامه و باترکریم هم خامه انتخاب شد چون باترکریم رو قبلا درست نکرده بودم و ریسک بود و روزم رو پر از استرس میکرد که چی در بیاد و با ذائقه ی همه هم جور در نمیاد!

و طرحی که میخواست روی کیک پیاده بشه،تو اینترنت سرچ زدم و سایتارو گشتم که ببینم چی پیدا میکنم که هم قشنگ باشه و هم از پسش بر بیام،خلاصه چشمام به عکسی افتاد که دیگه اون لحظه برام مهم نبود که از پسش بر بیام.

"من باید درستش میکردم!"

کلا رز دوست دارم،بین گلا عاشق رزم،و کیکی رو دیدم که روش با رز کار شده بود...اصلا عاشق کیکش شدم مهم نبود که چقدر سخت باشه،وقتی به اطرافیان نشونش میدادم با زبون بی زبونی میگفتن واسه تجربه ی اول یه خورده سخت نیست؟ولی خب من تصمیممو گرفته بودمنیشخند

کیکایی که با رزت کار شده مدلاش زیادن،بعضی کیکا فقط یه قسمتای خاصی رو کار کرده بود بعضیا با رنگای مختلف،من دوست داشتم کل کیک با رزت کار بشه ولی خب دوباره به کاغذ پناه آوردم و عکسشو کشیدم و قرار شد تر کیبی از رزت و بعضی جاها شکوفه های ریز بینش بذارم و وسط رز ها هم مروارید،واسه رنگشم من خودم نسبت به خامه های رنگی خیلی حس خوبی ندارم و سفید به نظرم بهتره ولی بدم نمیومد که ترکیبی از رزای سفید و سوسنی باشه،ولی از ترس اینکه با اضافه کردن رنگ خوراکی خامه از فرم بیفته گفتم واسه دفعه ی اول همون سفید بهتره...

خلاصه کار من این شد که برم تو یو  -  تیوب و سایتای خارجی که سر در بیارم با کدوم ماسوره هست و چجوری قیفو دستت باید بگیری و خامه رو چطور فرم بدی و چطوری قیف رو بچرخونی و....ولی ته دلم خیلی مطمئن نبودم که واقعا بشه.

خلاصه خرید وسایل مورد نیاز شروع شد و عملیات از یه روز قبل از تولد آغاز شد!

روز قبل نصف رسپی کیک 1234 رو درست کردم که هم ببیننم چجوری در میاد هم اینکه خواستم دو بار درستش کنم که مجبور نشم وسط کیک رو با چاقو برش بدم،نتیجه خوب بود،یعنی به کیک که دست میزدی خیلی نرم و اسفنجی بود،خوبم پف کرده بود،فردا صبح هم نصف دیگه ی کیک رو درست کردم و خامه ها رو از فریزر درآوردم و شروع کردم به فرم دادنش،استرس داشتم خامه فرم نگیره ولی خوشبختانه خامه ی خوبی بود اذیتم نکرد و خیلی سریع فرم گرفت،فکر میکردم نصف خامه یا حتی کم تر کافی باشه ولی وسط کار دیدم نه بابا از این خبرا نیست همه ی خامه رو فرم دادم و نگرانیم از این بود این همه خامه کیک رو شیرین نکنه خیلی...

خلاصه کیک اولی رو برداشتم و روش رو با چند قاشق شیر مرطوب کردم و یه لایه نسبتا نازک خامه روش کشیدم و بعد هم موز و گردو رو تیکه تیکه کردم و روی خامه چیندم،از یه موز هم بیشتر استفاده نکردم که خیلی شیرین نشه،الان وقت این بود کیک دومی رو بزارم رو اولی،با هزار سلام و صلوات و ترس اینکه موقع گذاشتن کیک از وسط نصف بشه با موفقیت کیک دومی انتقال پیدا کرد!با یه لایه ی نازک هم روی سطح و اطراف کیک رو خامه کشی کردم و خوشبختانه لازم به عمل طاقت فرسای صاف کردن خامه روی کیک نبود و سطح کیک اصلا دیده نمیشد و با رزت پر میشد،بعد فهمیدم این ظرف لبه داره و باید بذارم کیکو تو یه ظرف  دیگه تا بتونم اطرافشو راحت کار کنم،یعنی موقع گذاشتن تو ظرف دیگه قلبم داشت از جا در میومد و واقعا هم نزدیک بود از وسط نصف بشه.

و رسید به بخش شیرین قیف و ماسوره یا به قول یکی از دوستا ماسولهنیشخند

تو یه بشقاب یک گل رز رو امتحان کردم و وقتی نتیجه رو دیدم از خوشحالی میخواستم جیغ بکشم،فکرشم نمیکردم اینقدر خوب بشه،توقع یه چیز خیلی بدتری رو داشتم و خودمو واسش آماده کرده بودم،و شروع کردم به زدن رز ها از مرکز کیک تا پایین و آخر هم یه سری شکوفه بینش،وسطای کار همش حس میکردم دارم خرابکاری میکنم و تمیز در نیومده ولی از آخر وقتی دیگه قیف رو گذاشتم کنار و به کیک نگاه کردم و میخواستم مرواریدارو بچینم کلی ذوق زده شدم،شما احساس منو نمیفهمین!فقط وقتی میفهمین که واسه اولین بار بخواین کیک خامه ای درست کنین و نتیجش خیلی بهتر از چیزی در اومده باشه که توقع داشتین...نیشخند

حالا میخواین بگین پررو شدم یا از خودراضی یا همش دارم از خودم تعریف میکنم مشکلی نیستنیشخند فکر شما محترمه ولی واقعا تجربه و حس ناب و عالی ای بود،طوری که قصد گذاشتن این پست رو نداشتم ولی نوشتم که این حس ناب موندگار بشه...

هنوز هم میدونم کیک ایراد داره و میتونه بهتر از این بشه ولی واقعا کیک رو دوسش داشتم!!!

از کیک عکس گرفتم و واسه دو سه تا از دوستام فرستادم و اینقدر بهم انرژی مثبت و کامنتای مثبت دادن که کیفور تر هم شدم...

همش در یخچالو باز میکردم و نگاه میکردم میگفتم مهسا چیکار کردی:)))(توهم بزرگ منشی)

شمعارو روش چیندم و رفتم خونه ی دوستم،دوستمم سورپرایز شده بود و فکر کنم ذوق زده هم شده بود و گفت وقتی دیدم باورم نمیشدشیطانخجالت

دیروز یکی از بهترین شبایی که داشتم بود...بیشتر به خاطر دوستم تا کیک،و اینکه تونستم خوشحالش کنم،و همچنین تونستم سورپرایزش کنم تا فکر نکنه میتونه تمام نقشه های منو بدونهشیطانخیلی خوب بود،جزء بهترین خاطراتم...

اینم اولین کیک تولدی که درست کردم...یه سری عکس از مراحل کار هم گذاشتم واسه تصور بهتر ِ داستان کیک پزی ِ من!

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

کیک ارده و کنجد(Tahini & Sesame Cake)

اینم دستور کیک ارده و کنجد به درخواست یکی از دوستای جدید ِ مجازی اونم از نوع همشهریش :)

من از مراحل کیک پختن هم عکس میگیرم و طرز تهیه رو همراه عکس براتون میزارم...

مطمئن نیستم و دقیق یادم نیست ولی این رسپی رو فکر کنم از هانی چف عزیز گرفتم و سعی میکنم همه ی نکته هارو بگم.

مشتاقاش بفرمایید ادامه ی مطلبنیشخند

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

آشپزی و شیرنی پزی !

چند وقتی بود که دیگه عکس چیزایی که درست میکنم رو اینجا نزاشتم،نمیدونم چرا!

فکر کنم خواستم اینجا با وبلاگ آشپزی اشتباه گرفته نشه...

حتی تو این فکر بودم یه وبلاگ درست کنم تا دستور چیزایی که درست میکنم رو همراه با عکس توش بزارم تا هم واسه خودم بمونه هم یکی گذرش بهش خورد به دردش بخوره،ولی خب فعلا زوده واسه اینکار...مخصوصا اینکه دست به نوشتنم زیادی خوبه رسپی هارو همه رو توی دفترم مرتب مینویسم و نیازی به این کار نیست...

حالا عکس یه سری چیزایی که از تابستون تا الان درست کردم رو الان میزارمشون...

با پای سیب شروع میکنم،قبلنا تجربه ی دوبار درست کردن پای سیب رو داشتم ولی خیلی از نظر خودم چیز جالبی در نیومد،خب اون موقع خیلی کم این چیزارو درست میکردم و فوت و فناشو بلد نبودم،تا اینکه تابستون به سرم زد دوباره سعی کنم که بهتر درست کنم،جالبیش اینجاست از همون دستور استفاده کردم ولی نتیجش زمین تا آسمون فرق داشت،همیشه هرچیزی که درست میکنم بالاخره یه چیزی از توش پیدا میکنم که بگم خوب نیست و غر بزنم حالا هرچقدر بقیه بگن اشتباه فکر میکنی!ولی این یکی از اولین چیزایی بود که وقتی خوردم گفتم چقدر خوب شده!و تا چند روز از خودم تعریف میکردم و کلی حس خوب داده بود:)))

خیلی خوب ازش استقبال شد طوری که چند وقت بعد واسه همکارای بابا و مامی(همکارا مشترک هستن)هم درست شد،البته دوباره دلم خواست یه تجربه ی جدید دیگه داشته باشم و وقتی ساعت 12 شب پای سیب درست شد تازه به سرم زد بزار شیرنی کشمشی هم امتحان کنم ببینم میتونم!چون واسه اولین بار بود نمیدونستم تا چه حد تغییر اندازه میده خیلی پف کرد و شیرنی ها بزرگ شد!ولی خب خیلی خوب بود...

شیرنی شربتی قزوین...یه نوع باقلواست،خوب شد ول خیلی جای کار داره،مثلا حس کردم زعفرونش زیادی بود یا اول باید برش زد بعد شربتارو روش ریخت و یا نحوه ی برش زدن...

این یکی از سخت ترین تجربه ها بود در حدی که کمر درد گرفتم:دی ولی کاملا ارزششو داشت ^_^

کیک موز و گردو،اولین تجربه ی درست کردن کیک توی قالب های سیلیکونی که آخرین بار هم بود و دیگه هم نمیخوام برم سراغش،چون یه قسمتاییش میپخت یه قسمتایی هم نه و باعث میشد صبر کنم تا اونا هم بپزه و در نتیجه قسمتای دیگه میسوخت!تو عکسم معلومه...فهمیدین چی گفتم که؟:)))همون قالبای قدیمی خیلی بهتره...

کوکوی مرغ...این خیلی خوب شد انصافا!

خانواده دوست داشتن....کاملا یهویی هم درست شد...

قبلا مرغ زیاد درست کردم ولی این اولین بار بود که سعی کردم یه کم حرفه ای تر به قضیه نگاه کنم و چاشنی های جدید اضافه کنم،طعم خوب بود ولی تو تزئین من همچنان میلنگم{#emotions_dlg.e28}ته هنرم بود دیگه خخخخخخ{#emotions_dlg.e28}ته دیگو ببین{#emotions_dlg.e21}

کیک ارده و کنجد،بافتش از همه ی کیکایی که درست کردم بهتر و سبک تر و عالی تر بود!خیلی خوشمزست این جز کیکای محبوب خانواده شد

و اولین تجربه ی بیسکوییت پزی{#emotions_dlg.e28}بیسکوییت کره ای ساده{#emotions_dlg.e28}که البته قرار بود ظاهرا چیز دیگه ای بشه ولی نشد{#emotions_dlg.e28}اون روز خیلی بد بود آشپزخونه به گند کشیده شده بود از آخر نتونستم با رویال آیسینگ روشو کار کنم...{#emotions_dlg.e28}

چیز کیک

موس شکلاتی

کیک سرکه(ایتالیایی)زیاد درست کردمش و ازش خاطره های خوب هم دارم...

اینم کاپ کیکای فوری و دورشم شیرنی کشمشی که واسه بار سوم درست شده و تجربم بیشتر شده...همین چند روز پیش کشمشی هارو درست کردم و به سفارش پدر بود واسه عموی گرامی که وقتی دفعه ی قبل کشمشی هارو خورد خیلی خوشش اومده بود

یه کیک شکلاتی هم خواستم بزارم که نمیدونم چرا ریسایز نمیشه و در نتیجه چون حجمش زیاده آپلود نمیشه...ایشاا... دفعه های بعد:دی{#emotions_dlg.e28}

اگه کسی از چیزی خوشش اومد و دستورشو خواست برام کامنت بزاره تا براش بفرستم.

خیلی نمیگزره از اینکه فهمیدم آشپزی و شیرنی پزی یکی از بزرگترین نعمتای دنیاست که هروقت اعصابم خورده کافیه برم سراغش تا حالمو بهتر کنه.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

جوانانی که سوگوار خویش‌اند!

راستش حرفی از فوت ِ مرتضی پاشایی نزدم تا چند روزی بگذره و این قضیه یه خورده کمرنگ تر بشه...

من خودم به شخصه یه سالم نیست که باهاش آشنا شدم و کلا دوتا از آهنگاشو تو گوشیم دارم که یکی نگران ِ منی تیتراژ برنامه ی ماه عسل و اون یکی هم روز ِ برفی که با محمدرضا گلزار خونده و این دوتا آهنگ رو دوسشم دارم...

صداش و آهنگاش طبق سلیقه ی من نبود، خیلی ها هستن مثل محسن یگانه،رضا صادقی و... که خواننده های خوبی هستن و کلی طرفدار دارن ولی هرکسی یه سلیقه ای داره و من آهنگاشونو خیلی گوش نمیدم،این همون حرفی بود که هانیه توسلی گفت  و این جماعت جوگیر ِ همیشه در صحنه هرچی از دهنشون در اومد به اون بنده خدا گفتن...

بابا سلیقه ی هرکی واسه خودشه مگه یه چیز زوریه؟!!!!

از این بحثا که بگذریم چیزی که واسه من عجیب بود تشییع جنازه ی مرتضی پاشایی بود و هرچقدرم که بخوای تلاش کنی نرمال جلوه بدی،نرمال نبود!

اصلا یه چیز عجیب بود،صرفا تشیع جنازه ای نبود که طرفداراش یه جا جمع بشن و ابراز ناراحتی کنن...

من نمیتونم درست حسابی منظورمو برسونم پس همون هیچی  نگم بهتره،همین چندروز پیش این بحث سر یکی از کلاسا شد و استادمون تحلیل افشین داورپناه رو خوند که خیلی به نظرم درست اومد...

 اصلا قصدم از گذاشتن این پست این بود که این مطلب رو بذارم.

فرارو- مرتضی پاشایی، خواننده پاپ، جمعه (23 آبان) درگذشت. رسانه‌های اجتماعی و خبری پر از "او" شد. غم و اندوه و سوگواری برای خواننده پاپ از فضای مجازی به خیابان‌های شهرهای مختلف کشیده شد. تشیع جنازه‌اش تهران را قفل کرد و ازدحام جمعیت مانع از تدفین‌اش شد. 

مرگ مرتضی پاشایی خیلی‌ها را غافلگیر کرد. این همه ازدحام و ابراز احساسات برای درگذشت خواننده جوان قابل پیش‌بینی نبود. سوال بزرگی ذهن‌ها را به خود مشغول کرد: چرا جامعه ایران در برابر مرگ یک خواننده جوان پاپ چنین واکنشی از خود بروز داد؟

طیف پاسخ‌های مردم از "تراژدی مرگ در جوانی بر اثر سرطان" آغاز و تا "جوزدگی!" به پایان می‌رسید.

جوانانی که سوگوار خویش‌اند
افشین داورپناه مردم‌شناس در گفتگو با فرارو، می‌گوید: سوگواری برای هنرمند جوان مرتضی پاشایی را زمانی بهتر می‌توان درک و تفسیر کرد که آن را با عنوان پدیده اجتماعی «مرتضی پاشایی» مورد توجه و بررسی قرار داد؛ پدیده‌ای با زمینه‌ها، دلایل و کارکردهای اجتماعی گوناگون.

عضو هیئت علمی پژهشکده فرهنگ، هنر و معماری، گفت: یقینا بخشی از کسانی که برای مرتضی پاشایی سوگواری کردند، جزو علاقمندان صدا، آهنگ‌ها، متن ترانه‌ها یا شخصیت او بودند اما همان گونه که شاهد بودیم، دایره کسانی که در روزهای اخیر در «فضای سوگواری» این هنرمند قرار گرفتند، رفته‌رفته گسترده‌تر شد؛ این گستردگی را به ویژه در مراسم تشییع او می‌توان مشاهده کرد. گروه‌های سنی(جوانان، نوجوانان و بزرگسالان)،جنسی (زنان و مردان) و گروه های اجتماعی گوناگون در تشییع او شرکت کرده بودند، از جوانان و نوجوانانی که به مدرسه نرفته بودند تا در مراسم تشییع او شرکت کنند و کارمندانی که برای حضور در تشییع پاشایی مرخصی گرفته بودند، تا زنان خانه‌دار، دانشجویان، برخی افراد سن و سال‌دار. و البته از طبقات اجتماعی مختلف با پوشش‌های مختلف! حتی افرادی از شهرستانها آمده بودند!

داورپناه با اشاره به این‌که سوگواری برای مرتضی پاشایی، صرفا سوگواری‌ برای یک هنرمند نبود، گفت: توجه داشته باشیم که سوگواری برای مرتضی پاشایی، در چینن شرایطی دیگر صرفا سوگواری برای یک هنرمند نیست. از این رو شکوه و ازدحام جمعیت در تشییع او را نباید با تشییع بسیاری از هنرمندان دیگر مقایسه کرد، اگر چه تشییع برخی هنرمندان دیگر نیز در شرایط اجتماعی کم و بیش مشابه، چنین بوده است ـ البته تشییع هیچکدام از هنرمندان ایرانی تا کنون چنین با حضور انبوه جمعیت همراه نبوده است- این دیگر رخدادی است که حیثیتی اجتماعی به خود گرفته است.

وی گفت: کارکرد مناسکی مراسم سوگواری با تمرکز بر یک نقطه وحدت بخش(سوگ مرتضی پاشایی: هنرمندی بدون حاشیه)، که روحیه همبستگی و انسجام گروه‌های مختلف اجتماعی را تقویت می‌کند، باعث ‌شد تا مراسم سوگواری و تشییع این هنرمند جوان، محملی برای گردهم‌آمدن گروه‌های مختلف اجتماعی شود! گروه‌هایی که البته به دلیل قرار گرفتن در فضای ایجادشده، نسبت به پاشایی و هنرش نیز علقه‌هایی در خود پیدا می‌کردند. 

این مردم شناس ادامه داد: واقعیت این است که برخی از جوانان شرکت‌کننده در تشییع جنازه مرتضی پاشایی، از شنوندگان و طرفداران پر و پا قرص او نبودند؛ آنها در یک متن و فضای اجتماعی و با محوریت (بهانه) درگذشت غمگینانه این خواننده، وارد مناسکی شدند که احساس می‌کردند به حضور در آن  تجربه آن نیازمندند! آنها مرتضی پاشایی را آیینه تمام نمای نسل خود می‌دیدند؛ با شرایط و وضعیتی مشترک!

افشین داورپناه با اشاره به این که، این خواننده نمادی از نسل جوان ایرانی است، گفت: مرتضی پاشایی، نماد بخش عمده‌ای از نسل جوان ایرانی به شمار می‌رود؛ نسلی با ترانه‌هایی غمگین (مسائل و مشکلات اجتماعی اجتناب ناپذیر) و در مواجهه با بیماری لاعلاجی که علیرغم معالجات گوناگون و سخت و حتی دعا و توکل، گویی سرنوشتی محتوم در برابر خود می‌بیند، جوانانی که سوگوار خویش‌اند. مادران و پدران شرکت‌کننده در این سوگواری نیز، گویی با چنین موضوعی، همذات پنداری می‌کنند و برای نسل جوانی سوگواری می‌کنند که در وضعیتی دشوار گرفتار آمده و ناکامی را تجربه می‌کند. آنها سوگوار فرزندان خویش‌اند! بهانه گریستن برای نسلی که آینده او دلهره دائم خانواده‌هاست. عموم گروه‌های اجتماعی در این سوگ همراهی کردند. 

وی ادامه داد: توجه داشته باشیم که فضای سوگواری برای مرتضی پاشایی از سال گذشته و به تدریج مهیا شد؛ این خواننده جوان و خوش ذوق، در مقایسه با بسیاری از هنرمندان دیگر موسیقی پاپ، هنوز آثار پرتعدادی ارائه نکرده بود و عمر هنری چندانی نداشت اما از سال گذشته و با آشکار شدن خیر بیماری او، گروه‌هایی از مردم، به ویژه جوانان،  کم و بیش خبرهای مربوط به بیماری مرتضی پاشایی را دنبال می‌کردند؛ گویی داستان مبارزه ای سخت را دنبال می کردند و با یک همذات پنداری دسته جمعی، و البته با آرزوی پیروزی بر بیماری، منتظر تماشای پایان این مبارزه بودند؛ پایان داستان از مدتی پیش برای بسیاری قابل پیش بینی بود ـ از زمانی که به طور مشخص اطبا درمان بیماری را غیر ممکن می‌دانستند ـ و این به داستان زندگی پاشایی، وجهی تراژیک می‌داد؛ این فضای اجتماعی در طول یکسال اخیر و به تدریج ایجاد شده بود. بنابراین خیر درگذشت این هنرمند، صرفا داستان زندگی او را وارد مرحله سوگواری می‌کرد؛ این سوگواری محملی شد برای سوگواری اجتماعی عظیم‌تری که در رگ‌های جامعه نفس می‌کشد! 

داورپناه در انتها و با اشاره به این‌که فضای سوگواری برای مرتضی پاشایی به‌سرعت فروکش می‌کند، نتیجه گرفت: این فضا، فضایی است مناسکی که به سرعت فروکش می‌کند اما سوگواری پنهان جامعه ایرانی همچنان بر جای خود برقرار خواهد ماند!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

هرگزم نقش ِ تو از لوح دل و جان نرود...

بچه که بودم هر چهارتا مامان بزرگ بابابزرگمو باهم داشتم و تقریبا تجربه ی از دست دادن هیچ عزیزی که از نزدیکا باشه رو نداشتم تا بهمن 86 که پدربزرگم فوت کرد...

اون موقع من 12 ساله بودم و فکر میکنم تازه وارد دوران راهنمایی شده بودم،تو سنی بودم که خیلی نمیفهمیدم چه خبره!ناراحت بودم،غصه میخوردم،دلتنگ بودم ولی فکر میکنم اگه  اون اتفاق الان افتاده بود اوضاع و روزگارم خیلی بدتر از اون موقع میشد..

یه بابابزرگ دوست داشتنی و شوخ که همیشه هروقت میرفت خونه ی بچه هاش تو دستش یه پلاستیک بزرگ بود که توش به تعداد نوه ها از اون پفک قدیمیا که پوستش نارنجیه بود،حالش خوب ِ خوب بودا! تا اینکه یه روز وقتی از خونه بیرون رفت و داشت قدم میزد حالش بد شد و تشخیص دکترا سکته ی مغزی بود،دقیق یادم نمیاد چه مدت تو بیمارستان بود ولی اونقدری بود که تقریبا همه واسه اینکه دارن از دستش میدن آماده باشن،اون زمستونم یه زمستون وحشتناک بوو و همه جا پر از برف، بعضی موقع ها میگم شاید واسه اینه که خیلی زمستونو دوست ندارم.

تا اینکه دو روز به تولدش مونده رفت آسمون...

این یک از تلخ ترین خاطره های زندگیمه که خیلی ازش حرف نمیزنم،7 سال از فوت بابابزرگ ِ مهربون و خوش خنده ی من گذشته و هرچی گذشت من کمتر رفتم سر خاکش،نه که یادش نباشم،گاهی یادش میکنم ولی از محیط هایی مثل بهشت رضا دوری میکنم،کم تحمل بودم و کم تحمل تر شدم و وقتی میرم اونجا و ناراحتی بقیه و مخصوصا کسایی که تازه دارن خاک میشن رو میبینم تا یه مدت زندگیم نرمال نیست!حتی جرات ندارم برم سراغ عکسا و فیلمایی که ازش داریم.

یه مدت بود شدیدا دلم میخواست برم سر خاکش!چند سالی بود که نرفتم...

اصلا حس عجیبی بود انگار دلم تنگ شده بود،بالاخره دیروز با مامان و بابا و مامان بزرگم رفتیم...

اگه تنها بودم احتمالا یه دل سیر گریه میکردم و خالی میشدم ولی همینقدر که کنار قبرش نشستم حالمو بهتر کرد.

بعد این همه سال جالب بود سر خاک خیلی از دوست و فامیلای که دیگه تو این دنیا نیستن رفتیم،عموی بابا که همین چندوقت پیش فوت شد،دوست بابابزرگم که شب هفتم ِ بابابزرگم فوت کرد،یعضی از همسایه های قدیمی،حتی اون مغازه دار جای خونمو!آقای اکبری...وقتی من بچه بودم همیشه بهم میگفت تو چرا اینقدر اخمویی دختر تو به کی رفتی؟بابابزرگت که اینجوری نیست!من بچه بودم معروف بودم به اخمو بودن! :D همین الانشم البته هستم ولی خب کسایی که میشناسم منو میدونن که جز شخصیتم نیست. ^_^ بعضی موقع ها ازش میترسیدم...میخواستم از جلو مغازش رد بشم میرفتم پشت درختا که منو نبینه دعوام نکنه!با همون پیراهن گل گلی قرمزم که جلوشم یه جیب داشت و تل قرمزی که رو موهام بود...

هرگزم نقش ِ تو از لوح دل و جان نرود...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا