۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

شوشول سابق و لوسی یا به عبارتی ملوس حاضر !

اصولا تو این چند وقت همش داره اتفاقای ریز و درشت و خوب و بد میفته.کلافه
دیگه والا از پا میفتم بعضی موقع ها.
خدا به همه صبر بده و قدرت درک و فهم که بفهمن چیو باید کجا بگن !چشمک
واسه ی همون لطف اون شب تا صبح بیدار بودم و حدودای ظهر تازه خوابیدم.
و عواقب همون لطف بازم شامل حال بنده شد و اون شب هم بیدار بودم و دیگه ساعت هفت رفتم واسه امتحان و حدودای 9 که برگشتم یه خورده پای کامپیوتر مشغول بودم به وبگردی وبلاگ نویسی و فیس بوک و این چیزا.خیال باطل
فکر کن یعنی اصلا نخوابیده بودم خدایی موندم چطور دووم میارم !تعجب
حدود ساعتا ی یازده رفتم تا برم یه چیز کوچولو بخورم و و بگیرم بخوابم.
اومدم برم آشپزخونه که دیدم شوشول(همستر) یه چیزای صورتی رنگ دور و برشه.

از دور دیدم گفتم خدایا سوسکه چیه اینا.تعجب

کم کم داشتم به صوصک سورتی اعتقاد پیدا میکردمنیشخند که یه کم نزدیک رفتم دیدم یا ابالفضل پسر گلم بچه آورده استرساینقدر شوکه شده بودم همش میگفتم خدایا اینکه گفتن نره!!!خدا رو شکر اطلاعاتم در مورد همستر زیاد کرده بودم و فهمیدم بچشه آخه اندازه یه بند انگشته.نگران
با وضعی ناجور همراه جیغ و داد  مریم و بیدار کردم گفتم بیا یه کاری کنیم !نیشخند
چون همستر ها اگه کمبود آهن داشته باشن بچشونو میخورن منم که هدیه ی تولدم بود و چیزی نبود که داشتمش و 3 روز بیشتر نبود قطره آهنشو به زور میدادم بهش.ناراحت
والا من نمیدونم چند تا بچه از اول بوده یا چند تایی خورده ولی وقتی رفتم دیدم 6 تا فسقلی اندازه ی یه بند انگشت دارن وول میخورن.قلب
خلاصه حس کردم اگه بچه ها بمونن مادرشون نوش جانشون میکنه واسه همین مریم بچه هارو با پوشالای زیرش برداشت گزاشت یه جا دیگه.ساکت
به بهار عزیز زنگ زدم گفتم همسترم اینجوری شده گفت نباید بچه هارو جدا میکردین. وقتی بچه ها به دنیا میان نه باید به بچه ها دست بزنین نه به مادر.منتظر
باید بچه ها پیش مادرشون باشه که بهشون شیر بده ولی اینجوری احتمالا میخورشون
منم ناراحت گفتم چیکار کنم گفتن بچه ها رو برگردونن سر جاش یا قبول میکنه یا میخوره.گریه(واقعا خدا بهار عزیز رو خیر بده خیلی کمک میکنه به همه)ماچ
مریم با دستمال کاغذی آروم بچه ها رو گزاشت پیش مادرشون منم که حساس زود محل رو ترک کردم که نبینم چیکار میخواد با بچه هاش بکنه.گریه
مریم با اینکه زیاد رو این چیزا حساس نیس و شواهدش هم اینه که لطف کرده بود قبلا  قورباغه و مارمولک تشریح کرده بود عکسم گرفته بود حال من که رسما به هم خورد(!) سبز 

خلاصه با تموم اینکه زیاد حساس نیست وقتی رفت تو اتاقش حس کردم حالش خوب نیست.
حالا من مریم و دیدم هی میپرسم خورد ؟ اونم جواب نمیده.کلافه
منم جاتون خالی اینقدر گریه کردم آخه خیلی ناجور بچه هاشونو میخورن.گریه
بچه ها هم اینقدر ناز بودن زنده بودن حتی خمیازه میکشیدن
خلاصه نزدیک40 دقیقه داشتم گریه میکردم فکر اینکه داره و بچه هاشو میخوره با گرسنگی و خستگی و کمبود خواب همه بهم فشار آورده بود گریم بند نمی یومد.
تا ساعتای 3 من نگران بودم و پریشون که دیگه فکر کنم از خستگی و گشنگی غش کردم.feeling beat up
ظهر ساعت 5:30 پاشدم(فکر کن کلا یه روز نخوابی بعد از ظهرم فقط3 ساعت استراحت کنی)نیشخند
مامانم اومد گفت اینقد گریه میکردی بچه ها زیرشن دارن شیر میخورن خودمم بهش با قطره چکون شیر و غذا دادم.مژه
نمیدونین چقدر خوشحال شدم انگار دنیارو بهم دادن.نیشخند
البته بماند بعدش متوجه شدیم که 5 تا بچه پیششن و یکیشون نبود حالا یا ناقص بوده که اینکارو کرده یا واسه ی جا به جاییشون.متفکر
آخه مریم اومده بشمارشون دست و پاشون و شمرده(فکر کن چقدر خنگ بازینیشخند)میگم آخه عزیز من کله هاشونو بشمار به جای اینکه 24 تا دست و پا بشماری !!!!نیشخند
ولی بازم واسم مایه ی تعجب بود که همین 5 تارو نگه داشته.
آخه همسترا خیلی حساسن وقتی که باردارن باید باهاشون بازی نکنی قطره آهن مرتب بدی ماها اینقدر باهاش بازی میکردم و یه کارایی میکرد که هنوز هم در عجبم چطور بچه ها تو شکمش نمرده بود.
ولی خدارو شکر الان خودش و 5تا بچش حالشون خوبه.قلب
بچه هاش صدا دارننیشخند
صدای جقجقه میدن اینقده بامزس !زبان
هر روزم دارم به مامانشون با قطره چکون شیر میدم و غذاهای مقوی میزارم.

هر روز بهش سیب زمینی و تخم مرغ پخته با جوی پرک و یه تیکه سیب و تخمه میدم تا جون بگیره طفلی آخه داره به بچه هاشم شیر میده!
ولی واسه من جالبه همستر به این تنبلی یعنی رسما کلا همسترا معمولا میخورن و میخوابن غداشونم پیششونه که تو خواب غذا داشته باشن یه وقت خسته نشن(!)نیشخندفکر کن از منم تنبل تر نیشخندفقط اگه باهاشون بازی کنی بیدارن منم خیلی باهاش بازی میکردم ولی حالا که مادر شده هی از خواب پا میشه بچه هاشو زیرش و جا به جا میکنه زیاد نمیتونه ورجه ورجه کنهنیشخند
واقعا غریزه ی مادری توی همه ی موجودات هست.(البته منظورم جنس مادست)قلب
خلاصه به این نتیجه رسیدم دیگه شوشول اصلا بهش نمیاد . اسمه پسرانس !

اسمشو انتخاب کردم ملوس !بین لوسی و ملوس مونده بودم مریم گفت ملوس
شایدم گزاشتم لوسی آخه از لوسیم خوشم میاد

خوشحالم که مذکر نیست !نیشخند
به قول مریم دلمون خوش بود یه مذکر اومده تو این خونه اونم مونث از آب در اومد . (تازه اونم باردارش)نیشخند
منم بهش گفتم عزیزم فقط اشاره کن من همین فردا چند تا مذکر میارم پیشت !از خود راضیwhistling
حالا هروقت بچه هاش بزرگ تر شدن و جنسیتش معلوم شد(البته کسی که واقعا وارده تشخیص داد) 5تا اسم دیگه باید انتخاب کنم.نیشخند
در حال حاضر بچه ها 4 روزه هستن و کلی تپل تر شدن و بزرگ تر سر یه ماه یا نمیدونم دو هفته مستقل میشن.قلب
منم اکثرا همستر پیشمه چه بخوام آهنگ گوش کنم چه درس بخونم حواسم بهش هست.فرشته
کلی تحویلش میگیرم آخه ضعیف شده سر زایمان و در حال حاضر هم شیردهی.
هر روز  قوربون صدقش میرم میگم عزیزم قوربونت برم من یه خورده شیر میخوری؟قلب
به جان خودم جواب میده صحبت کردن باهاش! نیشخند

ملوس یا لوسی قبل از زایمان :نیشخند

عکس از خود لوسی یا به عبارتی ملوس قبل از زایمان  و بعدش و عکس از بچه هاش توی ادا مه ی مطلب گزاشتم.

از دست ندید مخصوصا عکس بچه هاش جالبهنیشخند

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

روز مادر مبارک !

ولادت حضرت فاطمه یا به عبارتی روز مادر رو به  تمام مادران ایرانی تبریک میگم و دست همتون رو میبوسم ماچ

مامان جونی دوست دارم قلب

پی نوشت: یه روزی خودمم مادر میشم چون نمیتونم غریزه ی عشق به بچه هارو کنترل کنم. اون موقع هست که شاید اومدم توی این وبلاگ و نوشته هامو به یاد قبل میخونم. شیطان

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

120 سال میخواهم عمر کنم به کوریه چشم حسود !

امسال تولدم نسبت به چند سال گذشته متفاوت تر زیباتر بود.فرشته

تقریبا ٩۵ درصد دوستان و اقوام به من زنگ زدند یا پیغام گزاشتند یا اس ام اس دادند و تولدم را تبریگ گفتند که برایم خوشحال کننده بود.از خود راضی

حتی زندایی جدیدم "شیوا" که تا به حال او را ندیده ام از خطه ی سرسبز شمال به من زنگ زد که مایه ی تعجب بود.

سعی کردم همه چیز به خوبی خوشی پیش برود و چیزی خاطر مبارکم را در روز تولدم مکدر نکند که خوشبختانه همینطور هم شد.

شب هم که خانواده برایم تولد گرفتند که بسیار شیرین و به یادماندنی بود.قلب


قشنگ ترین کادویی که امسال گرفتم که خیلی هم به آن نیاز داشتم و واقعا خوشحالم کرد از طرف خواهر عزیزم بود که برایم یک موجود زیبا و دوست داشتنی به نام همستر خرید

تا خودتان آن را نداشته باشید نمیتوانید بفهمید که چقدر بامزه است !خیال باطل

یک موجود بامزه و بازیگوش و خوجمل اللللللللللللهی که قوربونش برم من

بعد از فکر کردن اسمش را شوشول گزاشتم.

خیلی وقت بود که به داشتن یک حیوان خانگی بامزه فکر میکردم چون به این نتیجه رسیده بودم آدم وقتش را با حیوانات بگزارند خیالش خیلی راحت تر است و خاطرش مطمئن تر تا اینکه بخواهد با موجودی به نام پسر وقت بگزراند ! عینک

حالا میخواهید بخندید ولی این را نه برای تنفرم از جنس مخالف نه برای روحیه ی تازه متولد فمنیستی ام و نه برای کل کل بلکه تفکر واقعیم را نوشتم !یول

حداقل اگر احساسم را برای شوشولم خرج میکنم خیالم راحت است و دغدغه ای ندارم.متفکر

هرچند این شوشول نر است ! ولی باز هم عاجقشم.

اینم عکس پسلمزبان

اینقدره پسلم شیطونه همش عکساش تار میشه یه جا که بند نمیشه !

شوشولم شده دوست جونیه خوفم !

هرکی دیده می خواد بره همستر بگیره باورتون نیمشه چقدر بامزن من چقدر قوبون صدش میرم روزانه !

بسیار موجودای با احساسی هستند.

الان داره گشنیز(سبزی مورد علاقش) میل میکنه.

 

این هم عکس یه همستر هست که از اینترنت گرفتم نگا چه بامزس !

 

خلاصه کم کم میخواهم حیوانات خانگس زیادی را دراتاقم داشته باشم.

کادوی پدرم هم عجیب بود. فکر نمیکنم هیچ پدری چنین کادویی را به دختر عزیزش بدهد.نیشخند

قبل از تولد بنده از آن جایی که علاقه ی شدیدی به قلیون دارم و البته زیاد هم نمیکشم whistlingولی در گوش پدرم خوانده بودم که برای تولدم قلیون میخواهم الا بلا اگه نخری اصلا من اون تولدو قبول ندارمشیطان

مادر عزیز تر از جان هم خیال مرا راحت نمود که نمیگزارد پدرم همچین هدیه ی باحال و گرانبهایی را برایم خریداری کند من هم به شدت نا امید و اعصاب خراب چون قلیون خودمان به طرز مشکوکی گم و گور شده بود.

دیگر نمیدانم چه شده بود و با چه ترفندی پدرم یک قلیون زیبا خریدخندهmoney eyes


بماند چقدر پدر عزیز ازم قول گرفت زیاد نکشم !

شنیدم قلیون صورتو خط میندازه لپ آدم لاغر میشه درسته آیا ؟واسه این کاربردشم شده باید زیاد بکشمخنده

این یکی دیگر از کادو های منحصر به فرد بود. کادوی بعدی از طرف عموی عزیز یک ست شی بود و منحصر به فردی اش ای بود که من میخواستم فردایش آن ست را خریداری کنمو خشبختانه رنگ نارنجی اش را هم گرفته بود که خیلی خوشبوست. به شماهم پیشنهاد میکنم به سراغ رنگ سبزش نروید حال من یکی را که به کل برای  بوی تندش به هم زد.سبز


بگزریم ! نیشخند

همینقدر بدانید و آگاه باشید که آن روز کی از روزهای به یادماندنی در زندگی من بود.بغل

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا