آلزایمر !

از خواب پاشده بودم و یادم افتاده بود باید چند ساعت دیگه برم بیرون،اومدم یکی از مانتو هامو بندازم تو ماشین لباس شویی که زود خشک شه،بعد گفتم حالا که دارم ماشین لباس شویی رو روشن میکنم بزار لباسای دیگه هم بزارم،خلاصه اومدیم بعد کلی جست و جو لباس های مختلف رو از جاهای مختلف که احساس میکردم باید شسته بشن رو جمع کردم و انداختم توی ماشیناوه

بعد نیم ساعت اومدم لباس هارو بردارم پهن کنم هرچی گشتم مانتوی مذکور رو ندیدم!یولتعجب

همه ی لباسارو گذاشته بودم جز چیزی که میخواستمنیشخند

فقط شما اوج آلزایمر رو ببینید ناراحت

تازه این یک نمونه از هزاران نمونه شاهکارای من هست !

پیر شدیم رفت....

اینم چند تا لینک مفید :

با علائم آلزایمر آشنا شوید

جلوگیری از آلزایمر با مواد غذایی

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

برنامه ی صبحگاهی !

صبح که پاشدم احساس سرمای شدیدی کردماسترس

یعنی قشنگ یاد مدرسه ها افتادم که اول صبح با صدا کردن های صد باره ی مامان پا میشی و درحالی که یخ میزنی و سردته و میری دست و صورتتو میشوری و صورتت خیس میشه و اگه پنجره باز باشه یه بادی به صورتت میخوره و بدتر میشی و دندونات به هم میخوره از شدت سرمااسترس

بدو بدو میری موهاتو شونه میکنی و می بندی و روپوشتو میپوشیوقت تمام

و حالا بگرد دنبال وسایلت !کلافه

وای ماماااان کتاب تاریخم نیست،مامان یه لنگ از جورابم نیست مامان بدبخت شدم دفترم کو! ای وای امروز که امتحان داشتیم نمیدونستم..کلافه

بعد یه نگاه به ساعت میکنی و میبینی حسابی دیرت شده و میری مثل هر روز اتو رو میزنی به برق تا مقنعت صاف باشه

از اونجایی که صبحانه نمیخوری و معمولا صبح ها یه سیب میخوری زورت میاد حتی بری در یخچال رو باز کنی!آخه سرماش میخوره بهت و زحمتشو مادر گرامی میکشه..نیشخند

جوراباتو میگیری دستت و کفشاتو موقتی میپوشی در حالی که سیب هم اون دستته و کوله هم روی دوشت و میری میشینی توی ماشین جوراباتو پات میکنی کفشتو میوشی و سیبتم میخوری در حالی که هنوز چشمات نیمه بازهخواب

بعد تازه حالت خوبش اینه به موقع برسی سر صف وگرنه اگه دیر شده باشه باید طی عملیاتی سخت و استرس زا (یعنی در حد کبرا11)یه جوری بری توی کلاس که کسی از توی دفتر نتونه ببینت و با بازکردن در کلاس و دیدن اینکه هنوز معلم سر کلاس نیومده نفس راحتی بکشی و اصلا به روی مبارک هم نیاری...اوه

خدایا میشه یه تجدید نظر بکنی بریم سه ماه پیش !نیشخند

این عکس رو دیدم قشنگ یاد خودم افتادمخنده

خدا منو ببخشه شده بود کار هر روزم وقتی بیرون بودم میخواستم بیام تو در میزدم هیچکی جم نمیخوردا کلی مورد عنایت دوستان قرار میگرفتمخنده

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

تنوع آرا !

آدم لذت میبرد ! اصلا آدم کلا لذت میبرد وقتی مبینیم اینقدر تنوع آرا وجود دارد و انسان هایی با نظریات و آرا و عقاید مختلف میتوانند همین طوری حرف بزنند.

این که آقای وزیر ارشاد میفرماید جامعه ای که دارای تنوع آرا نباشد دچار تحجر میشودکه الکی نمیفرماید.

همین جاست !ایناهاش! اینجا...

یعنی نگاه کنید : فیلم اخراجی ها با آن تفکر ساخته میشود و فیلم پایان نامه با آن تفکر که 180 درجه با آن تفکر که عرض کردم فرق میکند،بعد تازه فیلم قلاده های طلا هم از این طرف که 360 درجه با آن دو تفکر قبلی فرق دارد نیز می آید و باز هم ساخته میشود.

یعنی فکر کنید که ما سینمایی داریم که در آن ده نمکی و سلحشور و ابوالقاسم طالبی میتوانند با این همه اختلاف آرا فیلم های اجتماعی،سیاسی،فرهنگی متفاوتی تولید کنند،باورتان میشود؟شما لذت نمیبرید؟

و بعد ازبرداشتن فیلم از سینماها پس از گذشتن دو قرن و اختصاص دادنNجایگاه در همان سینماها اکنون افتخار میکنند که پرفروش ترین فیلم ها را ساخته اند !

بروید بنشینید سر جایتان که کلاه قرمزی یک تنه پوز همه رو به خاک مالید !

پی نوشت:هنوز موفق به دیدنش نشدم!دیدم همه با مخاطبای خاصشون تشریف میرن ما هم که بی مخاطبیم ترجیح دادم فعلا نرم سینماخنده

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

همه چیز خیلی سریع اتفاق می افتد !

همه چیز خیلی سریع اتفاق می افتد ! آنقدر سریع که وقتی بعد از یک مدت کوتاه بهش فکر میکنی با خود میگویی : چی شد ؟ فکر میکنم بیشتر اوقات به همین دلیل است که در آن لحظه مطمئنی کاری که انجام میدهی درست ترین حرکت است. اما صبر کن !

اجازه بده کمی زمان بگزرد،کمی از ماجرا فاصله بگیری آن وقت متوجه میشوی که به خاطر یک اتفاق بی اهمیت یک رابطه ی خوب را از بین برده ای. مگر نمیدانی که گاهی اوقات بعضی چیزهای بی اهمیت و ناچیز هستند که مسائل را خیلی بزرگ میکنند.مسائلی که به خودی خود خیلی راحت حل مشوند.

مثلا وقتی میخواهی با دوستت در مورد موضوعی صحبت کنی و او میگوید که این روزها روحیه ی خوبی ندارد،یک لحظه با خودت فکر کن،میتوانی موقعیتش را درک کنی و صحبت را به زمان دیگری موکول کنی،حالا آرام کردن و روحیه دادن بهش پیشکش !

دارم در مورد یک درک کردن ساده حرف میزنم،واقعیت این است که اگر در آن لحظه حرفت را نگویی هیچ اتفاق خاصی نمی افتد فقط با گفتنش روی اعصاب دوستت راه میروی و نمیتوانی موضوع را به صورتی که میخواهی مطرح کنی.

میبینی ؟ این جزئیات ساده میتواند خیلی راحت باعث به وجود آمدن دلخوری شود.

مثل اینکه باید بیشتر مراقب اطرافت باشی !

مراقب هرچیزی که میخواهی بگویی،به جزئیات مسخره و بی اهمیتی که ارزش فکر کردن هم ندارند اجازه نده که تو را بی حوصله کنند و بدتر از آن یک رابطه ی خوب را از بین ببرند !

پی نوشت:الان دقیقا هفت تا مطلب آخرم رو یه دوستی که باید نظر بزاره نظر نگذاشته !والا ما دو روز نظر های اون وبلاگ رو تحریم کردیم چند روز خودمون گرفتار شدیمنیشخندآمریکا اینقدر بی رحمی نکردخنده واسه این گفتم که اون نظرها واسم خیلی اهمیت داره!حالا ما اسم وبلاگ رونمیبریم بلکه به خودشون اومدن و در مورد این مطلب آخریام زحمتی کشیدند و نظری دادند،(صرفا برای شناخت بیشتر)پایاننیشخند

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

پارالمپیک !

مسابقات پارالمپیک هم داره به خوبی و خوشی تموم میشه و و واقعا دم همشون گرم که تا الان 10تا طلا 7تانقره و 7تابرنز گرفتیم که واقعا واسه ی من عجیب بود و یازدهم شدیم که لیست کشور ها رو از اینجا میتونید ببینید.

خوب حواشی خودش هم داشت مثلا مهرداد کرم‌زاده وقتی مدال طلا رو گرفت با
کیت میدلتون ملکه ی بعدی بریتانیا دست نداد و باعث شد یه عده مخصوصا توی -ف ی س ب و ک- هرچی که لایق خودشون بود رو بهش بگن که چرا این کارو کرد در حالی که درسته دست نداد ولی احترام خودش رو گذاشت و خم شد خوب با این اوضاع بهتره کم تر شعار بدیم که باید آزادی عمل داشته باشیم، اگه به آزادی عمل هست اون با عقاید خودش این رو خواست و کسی هم نباید بهش بی احترامی کنه و ملت ایران اینقدر جوگیر هستن که مدال طلای با ارزششو با وجود همه ی سختی ها و معلولیت ها نادیده گرفتن و من واقعا متاسف شدم،در این مورد میتونید نوشته ی یکی از دوستای خوب وبلاگ نویس رو هم اینجا بخونید که عین حقیقت هست.

چند روز پیش توی -ف ی س ب و ک-این عکس رو دیدم،شناگر آمریکایی توی پارالمپیک که به عنوان زیبا ترین دختر پارالمپیک شناخته شده و واقعا هم زیباست،آفرین به این روحیه..

نکته ی جالبش اینه دخترای ایرانی اینقدر حسوووووود تشریف دارین زیر عکسش کامنت میزاشتن که این کجاش خوشگله،اصلا هم خوش گل نیست، ایکبیری.... تعجبنیشخندو فکر میکنم من اولین دختری بودم که ازش تعریف کردم !

نیم ساعت پیش هم که داشتم مسابقه ی والیبال ایران با ژاپن رو توی ورزشگاه آزادی میدیدم که همون بردن ست اول باعث شد تیم والیبال ایران جهانی بشه و تابستونی رو داشته باشیم که پر از خبرهای خوب ورزشی هست.

خوشحالم ! خوشحالم که بعد سال ها این موفقیت ها به دست اومد و باعث شد مردم ایران حتی واسه چند لحظه بتونن مشکلات زیادی رو که دارن فراموش کنن.

پی نوشت:کل تابستون -ف ی س ب و ک-  رو دی اکتیو کردم واسه ی مثلا درس خوندن...

حالا که داره مهر میاد و نسیم کنکور داره نوازشم میده از دی اکتیو بودن درش آوردم و دوباره رفتم سر وقتش ! کلا من همیشه برعکسمخنده

اینم یه عکس با معنا :

فوتبالی ها ! حسابی هوای خودتونو داشته باشین و مواظب باشین کلاتونو باد نبره! با این اوضاع مخصوصا بازی آخر استقلال و پرسپولیس مردم دیگه دارن متوجه میشن و اعتراض دارن !

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

دلم فریاد میخواهد !

اینجا زمین است !

سرگردانم در این روزگار

تا کی ادامه خواهد داشت

نمی دانم؟

امروز مرغِ عشقی دیدم

در قفس تنها بود

عاصی و بی تاب

این در و آن در میزد

زیر لب گفتم:

-طفلکی جفتش نیست-

پیرمرد ژنده ای که به تن داشت لباس

زیر لب گفت

عشق سیری چند؟!

طفلکی از سرما این همه بی تاب است....  

 

به طرز عجیبی امروز از اون روزهایی هست که آدم دلش میگیره و نمیدونه دردش چیه !مثل غروب جمعه ها...

"من زنده بودم اما انگار مرده بودم،از بس که روزها را با شب شمرده بودم،در آن هوای دلگیر وقتی غروب میشد،گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم"

ولی یه چیزی از اون بدتر...

از اون روزهایی که هرکی باهاش حرف میزنه با اخم جواب میده !

"دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش،چه بی آزار با دیوار نجوا میکنم هر شب"

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

بیخیال شو !

اوایل نوشته ها و شعر های طنز به شدت منو جذب میکرد و به وبلاگ چندتا طنز پرداز قوی سر میزدم و کارهاشونو دنبال میکردم،از شما چه پنهان ! چند تا شعر طنز هم از خودم بروز دادم ! یعنی همون سرودم.. که ااااای بدک نبود ! ولی راضیم نمیکرد و با گذشت زمان فهمیدم آدم وقتی تو یه کاری استعداد نداره چرا هی باید پافشاری کنه ! علاقه داری ولی استعدادم شرطه.. آقا جان ّ بیخیال شو !

بعد گفتم ناخونکی هم به متن ها و اشعار ادبی و احساسی بزنم که اونا هم ااااای !

اینم بیخیالش شدم و گفتم توی وبلاگم اتفاق ها و خاطرات و نکته های جالبی که به ذهنم میرسه رو بنویسم،همه که نمیتونن متن طنز یا ادبی بگن و استعداد داشته باشن !

و سال ها گذشت و من فهمیدم حتی توی روزمره نویسی و خاطره نویسی هم استعدادی ندارم و بهتره که کم کم برم و در وبلاگ رو تخته کنمقهقهه

پایان !

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

فقط حواستان باشد !

ساده نیست،نمیشود هم درباره اش حکم کلی داد،اما اگر دوست خوبی پیدا کردید که محرم اسرارتان بود یا آدمی را توی این جهان یافتید که نقش علف شیرین را برایتان بازی میکند روی او حساب کنید،اجازه بدهید توی دایره زندگیتان برای خودش برو و بیایی راه بیندازد و گوشه ای از زندگی را دستش بگیرد.

بگزارید احساس خوشایند بودن کنار شما داشته باشد و شما هم برای او شبیه یک دوست خارق العاده عمل کنید.

آدم ها وقت هایی را که برای هم نقش مکمل بازی میکنند از آن احساس مفید بودگی آنقدر سر ذوق می آیند که حاضر نیستند این احساس را با تمام دنیا عوض کنند!

فقط حواستان باشد اگر درگیر بازی در نقش مکمل ها شدید،اگر از حس خوشایند و مفید بودگی فاصله نگیرید،تعادل نقش هایتان به هم میریزد،آن وقت وظیفه تان میشود که مثل سایه در کنارش باشید و هیج وقت هم نوبت شما نمیشود تا کسی به درد دلتان برسد !

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

ماه روشن است !

امشب از آن شب های بی خوابی من است

صدای خش خشی قریب

پاره می کند

پرده ی سکوت شب بیداری مرا

پرده را کنار میزنم

ماه روشن است

زهره لحظه لحظه به ماه نزدیک می شود

صدای خش خش آرام می شود

من و مرد نارنجی پوش شبهای کوچه

هردو خیره به آسمان

چشم به راه می مانیم

تا نطفه ی صبح بسته شود...

پی نوشت:نمیدونم این زیادی نوشتن و فعال بود یه نوع مرضه یا نه به هر حال منم به این مرض گرفتار و روزی چند تا مطلب اینجا میزارم !!!

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

کبریت،فندک،آتش !

فکر نکنید که فقط فلان بازیگر فوتبال در زدن گل ناکام می ماند ! خیلی ها در خیلی کارهای دیگر هم کامروا نشدند.

حتی با آن که شب ها نمیخوابیدند تا صبح ها زحمت از خواب بیدار شدن را نکشند و سحر خیز باشند تا کامروا !

اما باز هم خبری نبوده است و باز هم ناکامی !

این اتفاق مخصوصا در بین اهالی ادبیات بسیار اتفاق افتاده است..

فکر نکنید که شاملو و کافکا از اول اینقدر کشته مرده داشتند،روزی روزگاری بود که شاملو بیچاره دلش یک سیخ جیگر میخواست و کبابی سر کوچه نمی داد،فکر الان را نکنید که همه ی کبابی های سر کوچه در مورد سس هزارجزیره و باربکیو حرف میزنند،آن وقت ها از این خبرها نبود !

برای همین شاملو به جای اینکه بنشیند و مثلا کتاب "کوچه"اش را کامل کند روی دیالوگ های بیخود یک فیلم فارسی کار میکند تا نانش را فراهم کند.

البته همیشه قضیه این نبوده که طرف آهی در بساط نداشته باشد و بنویسد تا نان در بیاورد و از کار اصلی اش جا بماند،گاهی طرف کلی مینوشت و احساس به خرج میداد،اما کسی نبود که گوشه ی ابرویی نشان دهد،این بود که طرف به جانی دپ سلامی دوباره میداد و "دپ" میشدو بعد کبریت،فندک،آتش....و بعد کلی اثر ادبی دود میشدند و به هوا میرفتند،شاید اگر برخی نویسندگان اینگونه دپ نمیزدند ما الان کلی اثر ادبی درجه یک داشتیم که خواندنش دل آدم را خنک میکرد که مثلا فقط ما نبوده ایم که این همه درددل داشتیم و افراد دیگری هم بودند..

یک سری از نویسنده ها هم مینوشتند و خجالت میکشیدند نوشته هایشان را منتشر کنند مثلا با خودشان میگفتند من به عنوان یک آدم سیبیل کلفت نمیتوانم اینقدر آه و ناله کنم،اما هر آدم سیبیل کلفت هم پشت ستاره ی حلبی اش قلبی مهربان دارد به همین دلیل کتاب هایشان چاپ نشد.

یک سری کتاب ها هم میان کتاب های دیگر نابود شدند مثلا تاریخ بیهقی سی جلد بوده و الان شش جلدی باقی مانده!

یک سری کتاب ها را ناشر ها گم کرده اند،به هر حال همیشه ناشر هایی هستند که عقلشان نمی رسد فلان کتاب خوب است و آن را میگذارند در انباری و موقع اسباب کشی کبریت،فندک،آتش...

و در آخر یک سری از کتاب ها از ترس نویسنده ها منتشر نشدند،مثلا نویسنده میترسید اگر کتابش چاپ شود استالین یا هیتلر حالش را بگیرد و کتابش را چاپ نکرد!

بعضی اوقات هم خود دولت ها اجازه ندادند کتابی چاپ شود یا ناشر ترسید!

خلاصه این شد که دنیای ادبیات کتاب هایی را نداشته باشد!

من عاشق این دوست خوبم !


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا