والا خیلی درگیرم و سرم شلوغ شده
هی میگفتم به خودم این امتحانای نهایی تموم بشه که بعد از این همه بی خوابی و حرص و جوش و اعصاب داغونی یک نفس راحت بکشم نگو از چاله که امتحانای نهایی باشه افتادم تو چاه(کنکور)
بر طبق برنامه ریزی تقریبا درس خوندم البته بعضی روزها واقعا نتونستم ولی فرداش جبران کردم
خوب قرار بود روزی 5 ساعت درس بخونم که تو یه هفته مجموعا میشه 30 ساعت که من توی بعضی وقتا مثلا تو راه توی ماشین با فلش کارت مرور میکردم که شد 32.5 خوب میدونم واسه یه هفته خیلی کمه ولی همین که شروع کردم واسه خودش خیلیه !
این هفته یک ساعت بیشتر میشه 6 ساعت ولی بدبختی عصر ها که هر روز از ساعت 3.5 تا حدودا 6 کلاس میرم روزهای فردم که صبح کلاس زیان یعنی رسما من ساعت 6 که میرسم خونه در واقع جنازه تشریف دارم و با هزارتا شگرد و بدبختی خودم رو سرحال میکنم و مجبورم به جای اینکه نصف صبح و نصف بعدازظهر بخونم همه رو یکجا باهم تا شب بخونم
حتی گاهی تا ساعتای 3 هم شده که بیدار موندم !
زبان و اقتصاد و زبان فارسی رو تقریبا خوب پیش رفتم مخصوصا اقتصاد که تازه فهمیدم یکی از درسای مورد علاقم هست و به لطف دبیر عزیز پارسال کلا کتاب رو قورت داده بودم و الان زیاد مشکلی ندارم. ولی تاریخ دوم خیلی ناجوره من عاشق تاریخم ولی نه تاریخ دوم ! تاریخ سوم خیلی بهتره...
الانم که دارم مینویسم والا از کلاس زبان برگشتم که اتفاقا امتحان میان ترم هم داشتیم دلم نمیاد کلاس زبانم رو ول کنم ولی مجبورم تا چند هفته دیگه این ترم تموم میشه
الانم که یه 1 ساعت دیگه کلاس دیگه تشریف فرما میشم
خلاااااصه کلا اینقدر احسای بی وقت بودن و سرشلوغ بودن نکرده بودم از مدرسه ها واسم سخت تره چون حداقل موقع مدرسه ها یک معلم بود که اگه درس نخونی ازش خیلی چیزا بشنوی ولی اینجا بستگی به وجدان خودت داره و خودم باید خودمو بازخواست کنم و این خیلی سخته
نگرام چون درسای دوم خیللللللی وقت میبره
حالمم خوب نیست زیاد این روزا باید برم دکتر
اصلا بیخیال درساعصاب نمونده والاااا