۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

این روزها...

اینروزا به نظر همه چی خوب پیش میره، مامان بزرگ و دایی و زنداییم اومدن مشهد و تقریبا سرم گرمه، میگیم و میخندیم و تقریبا هرشب منچ بازی میکنیم! اونم با کلی هیجان...

تو خانوادمون نمیدونم از کی شد که منچ بازی کردن دسته جمعی شد یه تفریح! ما که میریم شمال یا هروقت اونا میان مشهد بساط منچو پهن میکنم،کلی هم کیف و هیجان و لذت داره..

اینجور موقع ها همیشه کمبود وجود خاله ها و دایی ها و مامان بزرگ و بابا بزرگو کنارم حس میکنم و میگم اگه همه تو یه شهر بودیم چقدر خوب میشد.

ترم جدید هم که شروع شده ولی این هفته فقط یه دونه از کلاسای یکشنبه رو رفتم و دوشنبه هم تعطیلیم بود و سه شنبه تا پنج شنبه هم دانشگاه واسه امتحان ارشدا تعطیل بود.

همه ی درسای ترم پیش به خوبی و خوشی پاس شد و کمتر از ترم پیش ترش استرس و اعصاب خوردی داشتم و معدلمم حدودا شد 16 یه ده صدم کمتر :)

و این روزا به این فکر میکنم کاشکی یه چیزی بخوره تو سرم تا حسابی بچسبم به درس و زندگیمو الکی و بیخودی نگذرونم بلکه حس بهتری داشته باشم،حس مفید بودن،تا حداقل امیدی که مامان و بابا در موردم دارن نشه ناامیدی...

این ترم سعیمو میکنم...

راستی امروز براشون کیک کدو حلوایی پختم... فکر کنم خیلی هم خوب شد و دوست داشتن،شمالی ِ کدو میشه کویی!(صرفا محض افزایش اطلاعات)

ک

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

سوکسی ِ عزیزم...

نمیدونم چرا نمینویسم!

ولی میدونم که ننوشتنم خیلی بده!

و دلم تنگ شده واسه روزایی که هر اتفاقی که به نظرم خاص بود و در طول روز میفتاد ذوق داشتم واسه ثبت کردنش اینجا...

ونتیجشم شده کلی خاطره با حسای خوب که هروقت مرورشون میکنم میخندم، ناراحت میشم ، تعجب میکنم، میبینم چقدر دارم تغییر میکنم!

نمیدونم شاید درگیر شدن زیادی با وایبر و اینستا و... هست،

که اگه این باشه خیلی بده! وبلاگ برام همیشه یه چیز دیگست که با هیچکدوم از این اپلیکیشنا قابل مقایسه نیست!شدیدا اینجارو دوستش دارم،اینجا خیلی حس بهتری میده به آدم!

امروز واسه یه اتفاق باید یاهو مسنجرمو آنلاین میکردم و بعد مدت ها وقتی شروع کردم به چت کردن ،گونی گونی حس خوب بهم منتقل شد!از شکلکا و فونتی که خودم میتونم بزرگ و کوچیک کنمو رنگشو تغییر بدم...یه عالمه خاطره زنده شد...

یکی از چیزایی که ازش لذت میبردم وبگردی و کامنت گذاشتن بود که خیلی وقته انجامش ندادم :( حتی کلی نظر مونده بود که تاییدشون نکرده بودم...

ولی یه حسی هم میگه هیچ ربطی به اون اپلیکیشنا نداره چون قبل از اوناهم بوده وقتایی که من غیبم زده و یهویی اومدم!

نمیخوام اینجوری باشه و این وضع ادامه پیدا کنه،

شدیدا وبلاگمو دوست دارم،

نوشتنو هرچقدر که دلم بخواد و طولانی باشه نه با اون محدودیتای وایبری و کم حوصلگی آدمای که اونجان دوست دارم،

دوستای وبلاگیمو خیلی دوست دارم و همینطور نوشته هاشونو!

تکنولوژِی خیلی بی رحمه ولی واسه من واقعا هیچی نمیتونه جای وبلاگو بگیره حال و هوای دیگه ای داره...

سوکسی جونم وبلاگ خوبم، دوستای وبلاگیم، خواننده های وبلاگم و کسایی که همیشه هستین و کامنت میزارین و شرمندم میکنین،تو همین مدت هرچند که خیلی هم نشده دلم براتون تنگ شده بود :(

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا