سلام.

تاخیر منو بابت جواب دادن سوالاتون در مورد کنکور ببخشید.

اینم از روز فراموش نشدنی اعلام نتایج !

قرار شد نتایج دو روز زودتر ساعت ده صبح روی سایت بیاد،من تا ساعت 3 بیدار بودم و نزدیک بیست و چهار ساعت بود که نخوابیده بودم واسه همین ساعت 3 خوابیدم.

از شانس نسبتا بد من فکر میکنم ساعت پنج بود که من به شدت تشنم شد و بیدار شدم و همون لحظه یکی از دوستا اس ام اس داد و گفت که نتایج اومده و من به شدت تعجب زده که چرا یه چیزی میگن و یه کار دیگه میکنن،از آخر با هزار ترس و لرز و استرس با این اینترنت ایران که سرعتش کمه و احتمال سکته رو بیشتر میکنه مشخصات رو وارد کردم و توی کلی عدد و رقم دنبال اون قسمتی که میگفتن مهمه یعنی رتبه ی کل با اعمال سهمیه رفتم.

وقتی رتبم رو دیدم تک تک سلول های بدنم یخ کرده بود و همینطور زل زده بودم به مانیتور:

حالا واسه اینکه کنجکاوی برطرف بشه باید بگم رتبم شد 1631

بعد از چند ثانیه از پای کامپیوتر پاشدم و جاتون خالی چند ساعت نشستم گریه کردم و همینطور دستمال کاغذی ای بود که روی تختم بود.

البته نمیتونم بگم خیلی خیلی شوک شدم چون واقعا نمیدونستم چیکار کردم ولی خیلی ناراحت بودم،در اتاقم هم بسته که وقتی صبح مامان و بابا میخوان برن سرکار فکر کنن من خوابم و ازم نپرسن. گریم بند نمیومد و عادی بودم یه دفعه یادم میومد باز گریه...

یا مثلا یکی از دوستا بهم اس ام اس داد آفرین من بیشتر گریم میگرفت یا بابا تبریک میگفت من گریم میگرفت...خلاصه تعادل روانی نداشتم.

ساعتای حدودا یازده بود که به مامانم اس ام اس دادم من انتخاب رشته نمیکنم بعدا اصرار نکنید و  از اونجایی که مامانا هرچی میگیطی چندصدم ثانیه مستقیم به باباها انتقال میدن  مخصوصا اینکه محل کار هم یکی باشه دیدم بابا زنگ میزنه و منم رتبم رو گفتم،بابام که خیلی خوشحال و شاید هم خوشحال نشون میداد(!)من نمیدونم و کلی هم دلداری و اینکه این رتبه بین 300هزار نفر عالیه بعد تو میشینی گریه میکنی.

اولا حساسیت نشون میدادم ولی بعد از اینکه دیدم بابا به هرکی که پرسیده گفته و به گوشی منم یک سره دوستان و معلما و خاله و عمه و دایی... خلاصه همش زنگ میزنن و میپرسن من به خودم گفتم سخت نگیر ! خلاصه با اینکه به اون تعداد معدودی که میدونستن  سفارش میکردم که به کسی نگن ولی از اون به بعدش هرکی که از من میپرسید بهش گفتم طوری که فقط حافظ نمیدونه از این به بعدم دیگه هرکی میخواد به بقیه بگه جنایت که نکردم ! والا !

اگه به تصمیم من بود اصلا انتخاب رشته نمیکردم ولی از اونجایی که کی به تصمیم من بوده و اطرافیان همه میگن داری فکر احمقانه ای میکنی و این رتبه عالیه و باهاش دانشگاه فردوسی و تهران میتونی قبول بشی مجبور به انتخاب رشته ام ولی واقعا امیدوارم که قبول نشم و بتونم سال دیگه بخونم.یه جورایی تو عمل انجام شده ام چون هرکی رتبمو میفهمه بهم تبریک میگه...

با بررسی هایی که کردم با این رتبه اگه مدنظرم همچنان روانشناسی فردوسی باشه فکر میکنم شبانه قبولم.

میدونید با اینکه حرف اینو میزنم که سال دیگه میخوام بخونم با شرط اینکه رتبم زیر 500 بشه و اطمینان دارم که در توانم بهتر از این هم هست ولی با خودم فکر میکنم که تو چقدر میتونی تضمین کنی که وسط راه کم نیاری؟نهایت 99 درصد به خودت و انرژیت مطمئنی اگه اون یک درصد کار دستت بده چی؟؟یعنی میخوای به تجربه هایی که بقیه داشتن و در اکثر موارد نتیجه بدتر شده رو نبینی ؟

واقعا نمیدونم باید چه کرد ! البته از اون حالتی که بیست و چهارساعت گریه میکردم و چشمام قرمز بود و همش افسرده بودم یه ذره بهتر شدم ولی هنوز دل و دماغ هیچی رو ندارم و واسه همین وبلاگم نمیومدم.

خب بالاخره این جمله رو قبلا نوشتم و به اتاقم زدم و باید بهش عمل کنم:

باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد آنقدر که اشکها خشک شود
باید این تن اندوهگین را چلاند وبعد دفتر زندگی راروق زد
وبه چیز دیگری فکر کرد باید پاها را حرکت داد
وهمه چیز را از اول شروع کرد

آنا کاوالدا