بالاخره امتحانا تموم شد و من اومدم...

توی این مدت انگار جونمو داشتن ازم میگیرن،دلم برای یه خواب راحت ِ شب تا صبح تنگ شده بود،چهارتا امتحان اول پشت سر هم بود و منم مجبور بودم از شب تا صبح یا ظهر ِ امتحان یکسره بیدار باشم ولی فقط مربوط به چهارتای اولی نبود چون بقیه ی امتحانا هم به همین منوال گذشت...لذتی که روی خط کشیدن ِ درس ُِ مربوطه هست اونم نه یکبار هر چهارقسمتش تو چیز ِ دیگه ای نیست:)))

سر امتحان انقلاب که ساعت ِ دو ظهر بود و منم تا همون ساعت بیدار بودم رسما سر جلسه سرم میفتاد رو برگه و میخواستم بخوابم...

روزای امتحان ِ من با اینا گذشت...

تا صبح اینقدر قهوه میخوردم اونم از همه نوعش،قهوه ی فوری،قهوه ی ای که تو قهوه جوش پای گاز درست کردم،قهوه ای که دستگاه درست کرده:)))و خودمو به زور بیدار نگه میداشتم که الان حالم از قهوه و نسکافه به هم میخوره...

اینکه امتحانا چجوری گذشت رو بگذریم!بعضیاش خوب بعضیاش افتضاح بعضیا هم متوسط...

بین سه تا درسی که احتمال دادم واسه قوی شدن پایه ترمای ِ دیگه باید دوباره بردارم فیزیولوژی اومده و خداروشکرلازم نیست پایم قوی بشه...و هنوز هم نمیدونم که شانس ِ من تو تستایی که زدم خوب بوده یا استاد نمره داده که احتمالا اولیه چون این استاد جون به عزرائیل میداد ولی نمره به دانشجو نه!:))

دیروز امتحان آخری رو دادم و یه نفس راحت کشیدم،تو مدرسه ها هیچوقت منتظر تموم شدنشون نبودم ولی تو دانشگاه همش منتظر تموم شدن ِ ترمم...

مثل کسایی که واسه تابستونشون کلی برنامه میریزن نیستم،یعنی فعلا هیچ برنامه ای ندارم چون چند روزی فقط میخوام بخوابمو بیام نت و عکاسی کنم و فیلم ببینم و اتاقی که تو امتحانا به این وضع افتاده رو مرتب کنم...

هیچ دختر ِ عاقلی عکس از اتاقش تو این حال نمیزاره ولی از اونجایی که من عاقل نیستم میزارم:))شاید واسه اینه که هروقت آرشیو وبلاگو میخونم و این عکسارو میبینم کلی میخندمنیشخند

اینکه آدم تا میاد درس بخونه پیکاسو میشه؟درسته من استعداد ِیکاسو شدن ندارم ولی باب اسفنجی3> که میتونم بکشم:))

این دوران روزای خوبی هم داشتاز خود راضی

ا

نکته ی درسی که جالب بود و نمیدونستمتعجبنیشخندولی هنوزم من یکی از آرزوهایی که هیچوقت بهش نمیرسم عمه شدنه،شاید چون عمه ی خودمو دوسش دارم این حس رو دارمناراحت

دانشگاه روزای ِ آخر...