خودمم نمیدونم که لجباز بودن جزء ویژگی های اخلاقیم هست یا نه ولی خب زیاد از خانواده و مامان و دوستان شنیدم که خیلی لجبازی! 

اینکه بخوام بگم خیلی لجبازم خدایی نامردیه!من از اون لجبازای بد نیستم اتفاقا خیلی هم سعی میکنم که زود کنار بیام با هر قضیه ای ولی خب انگار یه درصدایی از لجبازی رو دارم...

یعنی لجبازیم در این حده که اون روز که افطار مهمون داشتیم و  مامان جان توی درست کردن غذا و دسر و کلا همه چی ترکونده بود چون مهمونای حساسی بودن:)) و من از همون اول هم نگران ِ سفره جمع کردن و شستن ِ ظرفا بعد از مهمونی بودم تا چیزای دیگه و بعد از رفتن مهمونا آشپزخونه بود با یه دنیا ظرف! یعنی واقعا یه دنیا ظرف ها!چندتا قابلمه ی بزرگ یه وضع داغونی بود...

و من اون روز کمردرد شدیدی هم داشتم ولی خب اینجور مواقع اگه مامان اینارو دست  ِتنها بزام واقعا عذاب وجدان میگیرم و خانواده رو قانع کردم که این ظرفا کار ِ یه نفر نیست و من یه سری رو میشورم و سری بعد رو یکی دیگه و ...

و خلاصه حین ِ ظرف شستن هی مامان و بابا میگفتن بیا اینور بزار بقیشو ما بشوریم(اینجا خواهر عزیز هم که شوهرش اومده و کلا جزء خانواده حساب نمیشه:|)و خب این جمله منو تحریک میکرد که بیشتر بشورم حتی اگه قصد داشتم از ظرف شستن انصراف بدم:))و شستم و شستم و شستم تا وقتی که ظرفا تموم شد و فکر کنم عامل ِ اصلی لجبازی بودنیشخند

البته شایدم نبود و دارم به خودم کم لطفی میکنم و علتش این بوده که فقط میخواستم کمک کنم:))

وسطش حتی نمیتونستم به خودم آنتراکت بدم چون اگه از اونجا میرفتم بالافاصله جای ِ منو بابام میگرفت و نمیذاشت ظرف بشورم و ما تو خانواده همچین رقابت هایی داریم و همچین خانواده ای هستیم:))نیشخند و من همچنان اصرار و پشتکار داشتم و هرچی بیشتر میگفتن بذار بقیشو ما بشوریم بیشتر پافشاری میکردم...و خودم هم باور نمیشد اون همه ظرف رو تنهایی شستم...البته من ظرف شستن رو به کارای ِ دیگه ی خونه ترجیح میدم و حتی بعضی موقع ها آرومم میکنه.

این هم ناخون و انگشتای من که شاهد بر این اتفاق هست،من ناخونام رو اون روز ظهر لاک زدم و ظرف شستن اونقدری بوده که لاک ِ ناخونمو انگشتام رو به این وضع درآوردهنیشخندنیشخندنیشخند