یعنی قشنگ شرح حال دانش آموزاست
اینو پدر محترم نوشته بود گذاشته بود رو میز
منم که فوضول فوری سواستفاده کردم
عشق هم عشقای قدیم
خوب راستش دیگه نمیخوام خیلی از وضعیت درس خوندن بنویسم چون خوب پیش نمیره واسه همین سعی میکنم بهش فکر نکنم و بگم بی خیال زندگی !
دارم تمرین میکنم بتونم روحیه ی بهتری داشته باشم،شاید من خودم با اخلاقایی که دارم مشکلی نداشته باشم ولی خوب بقیه چه گناهی کردن که بخوان تحمل کنن
اینجوری واسه منم بهتره !
نکته ی دیگه اینکه تصمیم گرفتم از این به بعد نظرات وبلاگم رو دیگه نبندم،فکر کنم اینجوری ظرفیت من هم بالا تر بره
دارم سرمو به فیلم دیدن گرم میکنم.خوب اصولا منم مثل خیلی های دیگه فیلمای کمدی رو دوس دارم تا حداقل یه مدت کوتاهی هم شده بتونم شاد باشم.
ولی یک نوعه دیگه از موضوع های مورد علاقم فیلم های ترسناکه(به قول باکلاساشhorror movie!)
از نوع چندشش نه ! نه مثل اونایی که یکی میاد دست یکی دیگه رو با اره قطع میکنه و اون یکی چشمشو از حدقه در میاره !
فیلمایی که بیشتر در مورد موضوع های ماورائی و روح و جنه.
نه اینکه نمیترسم،اصولا بعد از دیدنش تا صبح خواب به چشمم نمیاد(مدیونید اگه فکر کنید واسه ی ترسه)
کلا هیجان رو دوس دارم،عاشق کارایی هستم که آدرنالین خونم رو بالا میبره !
خوب با این اوصاف عاشق شهر بازی هم هستم و هرچی وسایلش وحشتناک تر باشه من بیشتر استقبال میکنم
یادمه رفته بودیم شمال و یه روز به همراه دایی و زندایی و خالمو و مامانمو و خواهر عزیز از انزلی به سوی رشت روانه شدیم واسه ی شهربازی
خوب اونجا خیلی از وسیله هاشو استفاده کردم تا اینکه رسید به نهنگ که با اصرار و گفتن اینکه این وسیله اصلا ترس نداره و اینا قرار شد همه باهم بلیت بگیریم.
خوب منم رفتیم آخرین ردیف که طبیعتا ترسناک تره و خواهری هم اغفال کردم با من اونجا بشینه
قبلی مسئولش گفت مطمئنید میخواین اونجا بشینید اونجا خیلی ترسناکه ها منم با غرور گفتم " آره "
خلاصه هرچی میگذشت وحشتناک تر میشد و تقریبا یه جاهایی حس میکردی رو هوا معلقی و کلا دل و روده ی آدم به هم میپیچید
بقیه ی خانواده هم که اون اولا نشسته بودن و اونجا ترسیم نداره ولی زبونم لال همه داشتن سکته میزدن
خوب کاری از خواهر محترم هم در این مدت از دستش بر نمی یومد جز اینکه مرتب منو مورد عنایت قرار بده و منم میخندیدم و دوازده امام و صد و بیست و چهار هزار پیامبر رو مرور کردم
خلاصه بعدش فکر میکنم کلا خانواده خیلی ترسیده شدن از شهربازی ولی من روز به روز علاقم به اینطور هیجانا تو زندگی بیشتر میشه !
پی نوشت: خیلی دوس دارم تو یکی از جلسه های احضار روح شرکت کنم !