حذف هخامنشیان ؟؟؟!!!

آیا میدانید حذف هخامنشیان از کتاب تاریخ دانش آموزان به تصویب رسید؟

فرزندان ما دیگر حتی نام کوروش بزرگ و داریوش رانخواهند شنید !

آیا میدانید 29 اکتبر روز جهانی کوروش  بزرگ است و این روز فقط در تقویم ایران نیست؟

پی نوشت: یعنی وقتی اینو تو فیس بوک دیدم آتیش گرفتم !عصبانی

ما همین امسال تو تاریخ ایران و جهان هخامنشیان رو خوندیمخنثی

ترجمه ی منشور کورش بزرگ :

آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند … مَردوک (خدای بابلی) دلهای پاک مردم بابل را متوجه من کرد زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.

ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد … نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. من برای صلح کوشیدم. برده‌داری را برانداختم. به بد‌بختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. خدای بزرگ از من خرسند شد … فرمان دادم … تمام نیایشگاه‌هایی را که بسته شده بود، بگشایند...اهالی این محل‌ها را گرد آوردم و خانه‌های آنان را که خراب کرده بودند، از نو ساختم. صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

دمت گرم !

خدا داره حسابی این ماه رمضونو حال میده بهمون !

همچی هوارو گرم کرده که فرقی با جهنم ندارهاوه

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

سومین ماه رمضان !

این روز ها چه بی اندازه جایت خالیست...

سحر ها حسرتت را میخورم

روز ها در روزه ی سکوت فرا میروم

و غروب با گریه افطار میکنم !

بر سر سفره ی شادیت مرا هم یاد میکنی ؟

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

غلط کردن !

خالم داشت میگفت من شنیدم اگه شب های جمعه از مرده ها یادی نکنی نفرین میکنن آدمونیشخندنیشخند

دختر خاله ی نیم وجبی:غلط کردننیشخندنیشخند

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

چه باحال !

تلوزیون داشت یک برنامه ای رو نشون میداد با بابا داشتم نگاه میکردمنیشخند

اسم برنامش یادم نیستنیشخند

توی دادگاه بودند و یه مادر با 2 تادخترش پدر خوانواده رو به قتل رسونده بودننیشخند

منم با تعجب داشتم نگاه میکردم یهو گفتم چه باحال !نیشخند

و در ادامه نگاه های پدر بود که با تعجب و ترس داشت به من نگاه میکرد

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

گور باباش !

از وقتی آدرس وبلاگم و عوض کردم بازدید کننده هام به شدت کاهش یافته چون به هیچ کس آدرس اینجارو ندادمنیشخند

ولی مهم نیستنیشخند

گور بابای هرچی بازدید کنندهنیشخند

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

عاشقشم !

توی اخبار خانم خبر نگار که میخواست اطلاعاتی از بازی  های رایانه ای جمع آوری کنه از پسر بچه پرسید:

روزی چند ساعت میای گیم نت بازی میکنه ؟عینک

پسر بچه: بتوچه مگه تو فضولی !خنثی

یعنی عاشق اون بچه با صداقتش شدمنیشخند

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

1 سالگیت مبارک !

والا عارضم خدمتتون وبلاگم امروز 2 تیر یک ساله شد !

یادمه زمانی که این وبلاگ رو شروع کردم روزای اولش زندگیم یه جوره دیگه بود ولی الان کلا تغییر کرده زمین تا آسممون !

یه چیزایی داشتم که الان ندارمشون و یه چیزایی رو نداشتم که الان دارمشون.

خلاصه خر تو خریه واسه خودش.

روزای اول این وبلاگ روزای  خوشی داشتم ولی بعد همه چی به هم ریخت.همچنان با نوشتن صوصک سورتی روزای سختی رو طی میکردم و با نوشتن اشک میریختم ولی تمام سعیم این بود که مطالبم طنز جالب باشه و بویی از غم نداشته باشه.

همونطور که گفتم این وبلاگ اولین و آخرین وبلاگم هست و تا عمری باقی باشه مینویسم چون عاشق نوشتنم و بدون نوشتن یه چیزی کم دارم.

نوشتن خاطرات واسه ی من خیلی خوب میتونه باشه.

به هر حال مینویسم تا میتوانملبخند

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

شوشول سابق و لوسی یا به عبارتی ملوس حاضر !

اصولا تو این چند وقت همش داره اتفاقای ریز و درشت و خوب و بد میفته.کلافه
دیگه والا از پا میفتم بعضی موقع ها.
خدا به همه صبر بده و قدرت درک و فهم که بفهمن چیو باید کجا بگن !چشمک
واسه ی همون لطف اون شب تا صبح بیدار بودم و حدودای ظهر تازه خوابیدم.
و عواقب همون لطف بازم شامل حال بنده شد و اون شب هم بیدار بودم و دیگه ساعت هفت رفتم واسه امتحان و حدودای 9 که برگشتم یه خورده پای کامپیوتر مشغول بودم به وبگردی وبلاگ نویسی و فیس بوک و این چیزا.خیال باطل
فکر کن یعنی اصلا نخوابیده بودم خدایی موندم چطور دووم میارم !تعجب
حدود ساعتا ی یازده رفتم تا برم یه چیز کوچولو بخورم و و بگیرم بخوابم.
اومدم برم آشپزخونه که دیدم شوشول(همستر) یه چیزای صورتی رنگ دور و برشه.

از دور دیدم گفتم خدایا سوسکه چیه اینا.تعجب

کم کم داشتم به صوصک سورتی اعتقاد پیدا میکردمنیشخند که یه کم نزدیک رفتم دیدم یا ابالفضل پسر گلم بچه آورده استرساینقدر شوکه شده بودم همش میگفتم خدایا اینکه گفتن نره!!!خدا رو شکر اطلاعاتم در مورد همستر زیاد کرده بودم و فهمیدم بچشه آخه اندازه یه بند انگشته.نگران
با وضعی ناجور همراه جیغ و داد  مریم و بیدار کردم گفتم بیا یه کاری کنیم !نیشخند
چون همستر ها اگه کمبود آهن داشته باشن بچشونو میخورن منم که هدیه ی تولدم بود و چیزی نبود که داشتمش و 3 روز بیشتر نبود قطره آهنشو به زور میدادم بهش.ناراحت
والا من نمیدونم چند تا بچه از اول بوده یا چند تایی خورده ولی وقتی رفتم دیدم 6 تا فسقلی اندازه ی یه بند انگشت دارن وول میخورن.قلب
خلاصه حس کردم اگه بچه ها بمونن مادرشون نوش جانشون میکنه واسه همین مریم بچه هارو با پوشالای زیرش برداشت گزاشت یه جا دیگه.ساکت
به بهار عزیز زنگ زدم گفتم همسترم اینجوری شده گفت نباید بچه هارو جدا میکردین. وقتی بچه ها به دنیا میان نه باید به بچه ها دست بزنین نه به مادر.منتظر
باید بچه ها پیش مادرشون باشه که بهشون شیر بده ولی اینجوری احتمالا میخورشون
منم ناراحت گفتم چیکار کنم گفتن بچه ها رو برگردونن سر جاش یا قبول میکنه یا میخوره.گریه(واقعا خدا بهار عزیز رو خیر بده خیلی کمک میکنه به همه)ماچ
مریم با دستمال کاغذی آروم بچه ها رو گزاشت پیش مادرشون منم که حساس زود محل رو ترک کردم که نبینم چیکار میخواد با بچه هاش بکنه.گریه
مریم با اینکه زیاد رو این چیزا حساس نیس و شواهدش هم اینه که لطف کرده بود قبلا  قورباغه و مارمولک تشریح کرده بود عکسم گرفته بود حال من که رسما به هم خورد(!) سبز 

خلاصه با تموم اینکه زیاد حساس نیست وقتی رفت تو اتاقش حس کردم حالش خوب نیست.
حالا من مریم و دیدم هی میپرسم خورد ؟ اونم جواب نمیده.کلافه
منم جاتون خالی اینقدر گریه کردم آخه خیلی ناجور بچه هاشونو میخورن.گریه
بچه ها هم اینقدر ناز بودن زنده بودن حتی خمیازه میکشیدن
خلاصه نزدیک40 دقیقه داشتم گریه میکردم فکر اینکه داره و بچه هاشو میخوره با گرسنگی و خستگی و کمبود خواب همه بهم فشار آورده بود گریم بند نمی یومد.
تا ساعتای 3 من نگران بودم و پریشون که دیگه فکر کنم از خستگی و گشنگی غش کردم.feeling beat up
ظهر ساعت 5:30 پاشدم(فکر کن کلا یه روز نخوابی بعد از ظهرم فقط3 ساعت استراحت کنی)نیشخند
مامانم اومد گفت اینقد گریه میکردی بچه ها زیرشن دارن شیر میخورن خودمم بهش با قطره چکون شیر و غذا دادم.مژه
نمیدونین چقدر خوشحال شدم انگار دنیارو بهم دادن.نیشخند
البته بماند بعدش متوجه شدیم که 5 تا بچه پیششن و یکیشون نبود حالا یا ناقص بوده که اینکارو کرده یا واسه ی جا به جاییشون.متفکر
آخه مریم اومده بشمارشون دست و پاشون و شمرده(فکر کن چقدر خنگ بازینیشخند)میگم آخه عزیز من کله هاشونو بشمار به جای اینکه 24 تا دست و پا بشماری !!!!نیشخند
ولی بازم واسم مایه ی تعجب بود که همین 5 تارو نگه داشته.
آخه همسترا خیلی حساسن وقتی که باردارن باید باهاشون بازی نکنی قطره آهن مرتب بدی ماها اینقدر باهاش بازی میکردم و یه کارایی میکرد که هنوز هم در عجبم چطور بچه ها تو شکمش نمرده بود.
ولی خدارو شکر الان خودش و 5تا بچش حالشون خوبه.قلب
بچه هاش صدا دارننیشخند
صدای جقجقه میدن اینقده بامزس !زبان
هر روزم دارم به مامانشون با قطره چکون شیر میدم و غذاهای مقوی میزارم.

هر روز بهش سیب زمینی و تخم مرغ پخته با جوی پرک و یه تیکه سیب و تخمه میدم تا جون بگیره طفلی آخه داره به بچه هاشم شیر میده!
ولی واسه من جالبه همستر به این تنبلی یعنی رسما کلا همسترا معمولا میخورن و میخوابن غداشونم پیششونه که تو خواب غذا داشته باشن یه وقت خسته نشن(!)نیشخندفکر کن از منم تنبل تر نیشخندفقط اگه باهاشون بازی کنی بیدارن منم خیلی باهاش بازی میکردم ولی حالا که مادر شده هی از خواب پا میشه بچه هاشو زیرش و جا به جا میکنه زیاد نمیتونه ورجه ورجه کنهنیشخند
واقعا غریزه ی مادری توی همه ی موجودات هست.(البته منظورم جنس مادست)قلب
خلاصه به این نتیجه رسیدم دیگه شوشول اصلا بهش نمیاد . اسمه پسرانس !

اسمشو انتخاب کردم ملوس !بین لوسی و ملوس مونده بودم مریم گفت ملوس
شایدم گزاشتم لوسی آخه از لوسیم خوشم میاد

خوشحالم که مذکر نیست !نیشخند
به قول مریم دلمون خوش بود یه مذکر اومده تو این خونه اونم مونث از آب در اومد . (تازه اونم باردارش)نیشخند
منم بهش گفتم عزیزم فقط اشاره کن من همین فردا چند تا مذکر میارم پیشت !از خود راضیwhistling
حالا هروقت بچه هاش بزرگ تر شدن و جنسیتش معلوم شد(البته کسی که واقعا وارده تشخیص داد) 5تا اسم دیگه باید انتخاب کنم.نیشخند
در حال حاضر بچه ها 4 روزه هستن و کلی تپل تر شدن و بزرگ تر سر یه ماه یا نمیدونم دو هفته مستقل میشن.قلب
منم اکثرا همستر پیشمه چه بخوام آهنگ گوش کنم چه درس بخونم حواسم بهش هست.فرشته
کلی تحویلش میگیرم آخه ضعیف شده سر زایمان و در حال حاضر هم شیردهی.
هر روز  قوربون صدقش میرم میگم عزیزم قوربونت برم من یه خورده شیر میخوری؟قلب
به جان خودم جواب میده صحبت کردن باهاش! نیشخند

ملوس یا لوسی قبل از زایمان :نیشخند

عکس از خود لوسی یا به عبارتی ملوس قبل از زایمان  و بعدش و عکس از بچه هاش توی ادا مه ی مطلب گزاشتم.

از دست ندید مخصوصا عکس بچه هاش جالبهنیشخند

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

روز مادر مبارک !

ولادت حضرت فاطمه یا به عبارتی روز مادر رو به  تمام مادران ایرانی تبریک میگم و دست همتون رو میبوسم ماچ

مامان جونی دوست دارم قلب

پی نوشت: یه روزی خودمم مادر میشم چون نمیتونم غریزه ی عشق به بچه هارو کنترل کنم. اون موقع هست که شاید اومدم توی این وبلاگ و نوشته هامو به یاد قبل میخونم. شیطان

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا