امروز دیدم دارن چند تا درخت بزرگ توتو قطع میکنن
از حرف زدناشون فهمیدن چون اون آقای محترم ماشینشو باید زیر درخت پارک کنه
و وقتیم پارک میکنه توتا میفته رو ماشین و کثیف میشه
درخت توتو دارن از جاش میکنن
خیلی جا خوردم راستش !
بی فرهنگی تا به کجا ؟؟
امروز دیدم دارن چند تا درخت بزرگ توتو قطع میکنن
از حرف زدناشون فهمیدن چون اون آقای محترم ماشینشو باید زیر درخت پارک کنه
و وقتیم پارک میکنه توتا میفته رو ماشین و کثیف میشه
درخت توتو دارن از جاش میکنن
خیلی جا خوردم راستش !
بی فرهنگی تا به کجا ؟؟
2 روز پیش سر صف مدیرمون داشت حرف میزدن
و تعدادی کادو هم اونجا بود
و بعد اسم منو صدا کردند
واسه ی اینکه توی ناحیه ی تو نفر اول شدم
و بهم هدیه دادند
به چند نفر دیگه هم واسه ی اینکه تو کلاسشون خوب بودند کادو دادند
به همراه یک تقدیر نامه
خیلی این هدیه واسم ارزش داره
یک رباعیات خیام خیلی زیبا
که واقعا ازش لذت بردم
حتی گلایی که روی کادو زده بودن و نگه داشتم واسه یادگاری
از خودم خوشحالم
خدایا شکرت...
" alt="" />
این شعری که تو صفحه هست خیلی دوسش دارم
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده ی اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
میدونم با وجود علاقه ی زیادی که به نوشتن دارم خیلی دیر به دیر مینویسم
ولی چه کنم
ایام امتحاناته
پر از استرس و وحشت زدگی و اعصاب خوردی
فقط و فقط یه هفته دیگه مونده تا امتحان و من تو بعضی درسا خیلی ضعیفم و وقتیم ندارم واسه خوندنشون
بگزریم...
راستی از روز معلم چه خبر؟ به قول معلم تاریخمون ما که ترکوندیم
خیلی خوش گذشت
واسه ی همه ی معلم ها هدیه گرفتیم
هر چند انتخاب هدیه به عهده ی من نبود و زیاد راضی نبودم . نمیتونستم دخالتی هم بکنم که بعدا بگن تو گفتی ! دوست داشتم یه کم خاص تر باشه
اول واسه ی علاقه ی وافری که به معلم تاریخ داشتیم وقتی اومد واسه اون تدارک دیدیم کلی دست و جیغ و برف شادی و فشفشه !
بعد قرار شد چون اکثر معلما بودن بگیم زنگ تفریح همه باهم تشریف بیارن
رفتم صداشون کردم بعد بدو بدو رفتم توکلاس
هنوز یکم کارا مونده بود درو با بچه ها نگه داشته بودیم نیان تو
حالا هی از اونور در میزدن بنده خداها
الناز مسئول بود بادکنک بترکونه
عطیه فشفشه روشن کنه
من برف شادی بریزم
خلاصه هر کی یه چیزی
درو که باز کردم اولین کسی که اومد تو مدیر عزیز بود
هرچی برف شادی بود ریخته شد روشون
به جان خودم من مقصر نبودممدیونید اگه فکر کنید عمدی بود !
بعدم که هدیه هاشونو دادیم
خلاصه هم به ما خیلی خیلی خوش گذشت
هم اونا شوکه شدن و خوشحال
البته واقعا لیاقتشون خیلی بیشتر از اینا ها هست و نمیشه زحمتاشونو جبران کرد
این روزا هیچ وقت از یادم نمیره...
قرار شد بچه هارو از طرف مدرسه ببرن سینما
ما هم خوشحال
حالا چه فیلمی؟
قلا های طلا !
یعنی اینقدر عصبانی شدم خودم به همه میگم این فیلم مزخرف و تحریم کنیم بعد خودم پاشم برم؟
به قول خودشون سیاسی ترین فیلم سینمای ایران !!
از آخر سه تابچه ها رفتن
سه تاهم موندیم تو کلاس
معلم هم نیومد سرکلاس
ما همینجوری داشتیم از بیکاری سوت میزدیم
یهو دیدیم مدیرمون اومد تو کلاس همه تعجب کردیم
گفت واسه چی شما نرفتین گفتم خانم فیلمشو دوس نداشتم
بعد گفت خوب میگفتین یه جا دیگه ببرنتون اصلا میگم شمارو مخصوصا ببرن اردو
ما همه :
این وقعا مدیر عزیز هست اینقدر خوش اخلاق شدن ؟؟
بعد بهم گفتن میدونی تو ناحیه اول شدی
یه لحظه هنگ کردم
مطمئنین اول؟
و علت مهربونی مدیر محترم هم فهمیدیم
البته همیشه مهربونن ولی اون روز یه کم غیرطبیعی بود
خوب خیلی واسش زحمت کشیده بودم و کلی تستای مختلف زده بودم
و احتمال میدادم رتبه ی خوبی بیارم
ولی از اونجایی که همیشه آیه ی یاس میخونم توقع نداشتم
به هر حال خواستم به خودم ثابت کنم من میتونم !
یه جاهایی ارادم طوری فولادی میشه که خودمم توش میمونم
و من همچنان تعجب زده از رتبم بین این همه دانش آموز
بعدشم هیبچه ها گفتن شیرنی میخوایم شیرنی میخوایم
منم آوردم
بعد خبرش به دبیر عربی عزیز رسید و کلی دلخور که حالا روز معلمای دیگه شیرینی میدی
و باز دوباره شیرنی آوردم
خدا بار سوم رو به خیر کنه
این عکسم واسه فان گزاشتم بامزست
آخه اول دبیرستان یکی از بچه های شیطون کلاس پشت مانتوی دبیر عزیز برگه چسبوند :مرغ تازه ی بسته بندی شده
یاد اون افتادم
اون روز سر زنگ روانشناسی طبق معمول بیکار بودیم
حوصلمون سر رفته بود حرف بچه و اینا شد به این مطلب رسید که وقتی یه زنجیر طلا رو جای نبض میگیرن میشه تشخیص داد به جنسیتش چی میشه
من گفتم بابا اینا همه خرافاته چه اعتمادی میشه کرد
معلمم گفت نه اینو ابو علی سینا گفته و علمیه من خودم واسم درست در اومد
خلاصه یه گردنبند بود اونو برداشتیم رو دست هممون امتحان کردیم
روی دست من حرکت زنجیر دایره وار بود که یعنی دختره
و دومی هم همینطور
اینقدر ذوق زده شدم
اینم کلاسای پربار روانشناسی
چند روزه که از مسافرت برگشتم ولی امروز اومدم توی وبلاگم و نوشته های قبلیمو داشتم میخوندم
با بعضی نوشته هام و خاطراتم کلی خندیدم با بعضیاشونم متاثر شدم
نزدیک به 20 تا نوشتمو پاک کردم نمیدونم چرا ولی ترجیح دادم که نباشن
خاطره مسافرت عید پارسال رو که خوندم کلی خندیدم
امسال عید اول راهی تهران شدیم و از اونجا به سمت کرج خونه ی خالم
و خاله و شوهر خاله و دخترخاله های وروجک و ملاقات کردیم و همون روز داییم به اتفاق زنداییم و مهرسا کوچولو هم اومدن اونجا
چندروزی خونه ی خالم بودیم خوردیم و خوابیدیم با هم حرف زدیم
چند بار رفتیم بیرون ولی اکثر پاساژا و مغازه ها بسته بودن !
یا ساعت 9 شب همه رفته بودن
خیلی ببخشیدی ولی کرجیا خیلی تنبل تشریف دارن
مامان اینا رفتن سر قبر روح الله داداشی ولی من حوصله نداشتم تو ماشین موندم و الان بسی پشیمونم
گویا داداششم اونجا بوده
یه روزم داشتیم فیلم تولد دخترخاله هارو نگاه میکردیم
خالم کلی تدارک دیده بود از کیک و تزئین و آرایشگاه بردن و همه چیز
بعد یه جا خالم اومده بود وسط برقصه
دخترخاله های وروجک گفتن رقص یاد نداره که آبروی ما رو برد
و کلی از دوستاشون تو جشن تولد غیبت میکردن
کلی از تکلیفای عید دختر خاله بزرگرو که زبان بود انجام دادم تازه از معلمشون ایرادم میگرفتم
یک روزم همه رفتیم قم ببینیم چجوریه از خستگی راه هلاک شدم
اصلا رفتم باورم نمیشد اونجا حرم آخه خیلی خلوت و ساده بود مشهد کجا قم کجا !
یه ساندویج کنار اونجا بود اسمش ساندویج حرم نما بود
آخه قحطیه اسمه واقعا ؟
و کلی سوهان و خرت و پرت خریدیم
و در نهایت بعد از چند روز راهی انزلی خونه ی مادر بزرگ عزیزم شدیم
و تونستم دایی ها و خاله زندایی ها کلا فامیلو ببینیم و نکته ی خوبش عیدی ها بود که قابل توجهم بود ولی تو همین مسافرت همش به باد فنا رفت کلا
جاتون خالی کلی غذاهای شمالی خوردم با مخلفات
کنار دریا و بلوار هم رفتم و چند تا مرکز خریدم دیدن کردم
یه روزم که مامان بزرگم واسه نذری که از قدیم الایام داشت آش درست کرد که خونه یه کم شلوغ پلوغ بود
اون روز دختر دایی کوچولو که هنوز دوسالشم نشده و خیلی هم شیرینه هی اذیت میکرد به نظرم یه خورده داره لوس میشه
هی گوشیمو میکشید ازم میگرفت بهانه میاورد منم جاتون خالی یه ویشگون کوچیک از دستش گرفتم اونم گریه کرد رفت
هنوز عذاب وجدان دارم
سیزده به در هم خوب بود
همگی بیرون بودیم گوشت و مرغ به سیخ کشیدم ماهی سرخ کردیم و ناهار خوردیم
و در نهایت یک کلمه درسم نخوندم !
پایان
امشب میخواستیم بریم خونه عمم که فندق و مرغ و عشقارو بسپریم بهش
یه برف ناجوریم داشت میومد !
یعنی زمین همه یخ زده بود خودم داشتم قندیل میبستم
توی راه بودیم که هی ماشین گیر میکرد هرچی با بابا هول میدادیم انگار نه انگار
آخه این چه وضعشه موقع عید این همه برف؟؟؟
یه عالمه ماشینو هول دادیم تا فقط بتونیم برگردیم خونه خونه ی عمه که سهله
حالا که رسیدیم جای خونه ماشین توی پارکینگ نمیرفت !
تازه فهمیدیم بله ماشین پنچره
نزدیک 2 ساعت پایین داشتیم سه نفره چرخو عوض میکردیم
یعنی رسما داشتم عین چی میلرزیدیم و پاهامم یخ زد
مگه درست میشد
بالاخره با تلاش های بی وقفه چرخ جا افتاد و ماشین رفت تو پارکینگ !
و بعد مثل موش آب کشیده قندیل بسته اومدیم تو خونه
به من نیومده بخوام بیرون برم
این عکس تازه برای صبحه که هنوز برف خیلیم نبود
الان که خیلی خیلی برف رو زمین نشسته
راستی اون مغازه ی اونجا که ازین توپ قدیمیا بهش وصله مغازهدارش یه پیرمرد خیلی مهربونه که باهاش کلی دوستم
همیشه بهم میگه قوربون معرفتت
سلام
معذرت برای دیر به دیر به روز شدن و منتظر گذاشتن !
درسته یکم سرم شلوغه ولی بیشتر واسه ی کم حوصلگیمه که یه در میون میام و نمیام
امتحانات ترم اولم که به خوبی و خوشی تموم شد و معدلم و با 19.70 صدم به پایان رساندم خوشحال بودم چون واقعا تلاش کردم و بیدار خوابی کشیدم
داشتم با خودم فکر میکردم انگار همین چند روز پیش بود که اومدم وبلاگ و اینارو نوشتم:
http://soski.persianblog.ir/post/62/
http://soski.persianblog.ir/post/64/
قشنگ یادمه شب قبلش چه اتفاق بدی افتاذ ولی خوب این نیز بگذرد...
خلاصه امیدی به سال جدید ندارم که بخواد برام پربار تر و بهتر باشه !!
طبق معمول امسال عید مشهد نیستم
احتمالا میریم تهران و اردبیل و تبریز و شمال
یعنی کلا وقتی واسه درس خوندن ندارم !
در ضمن سفره ی هفت سینم درست نمیکنم یعنی وقتی همش مسافرتیم چه فایده !
دارم کم کم ساک رو میبندم و اتاقمو حسابی تمیز میکنم
باید فندق و مرغ عشقامم بدم به عمه جون که نگه داره
امسال اصلا حوصله ی خرید هم ندارم مامی میگه میریم از تهران میخریم
خلاصه کلا روح و روان تعطیل
یه کار مهمیم هست که باید بعد عید کلکشو بکنم و راحت شم
خلاصه سال تحویل نیستم پس پیشاپیش عید رو بهتون تبریک میگم و بهترین آرزوهارو تو سال جدید براتون میکنم
اصغر فرهادی عزیز
کاری کردی که دوباره برات دست به قلم بشم !
قبل از اینکه مراسم اسکار شروع بشه هیجان زیادی داشتم
وقتی توی کلاس زبان معلم گفت امروز خبر جدیدی نداریم
گفتم چرا قراره اصغر فرهادی اسکار بگیره !
خیلی دوست داشتم که ساعت 4 صبح از خواب پاشم ولی نتونستم
آخه من باید میرفتم مدرسه و خیلی خسته بودم
ولی وقتی پاشدم فورا گوشیمو برداشتم و رفتم تو اینترنت
قلبم میزد !
و و قتی دیدم همه به هم تبریک گفتن جیغ کشیدم
برگشتم فیلمو دانلود کردم
وقتی اون لحظه ای رو دیدم که اومدی روی استیج و گفتی سلام به مردم خوب سرزمینم اشک شوق از چشمام سرازیر شد
خلاصه همینو بهت بگم که خیلی مردی !
کسایی مثل سلحشور و دهنمکیم فیلم ساختن
تو هم فیلم ساختی
اونا برن به درک بزار هرچی میخوان بگن
مهم اینه که
ما خیلی خاطرتو میخوایم !