و دیگر هیچ...

اینو که دیدم اینقدر اشک ریختم که چشمام قرمز شد...

نمیدونم چی باید بگم !

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

نقطه ی امید !

هر شبکه ای که میزنم دارن تبلیغ میکنن واسه راهپیمایی...

به نظرتون اونا هیچ وقت نمیتونن به این فکر کنن که اول باید به فکر مردم سرزمین خودمون باشن و بعد به جاهای دیگه رسیدگی کنن ؟!!

عجب !خنثی

ولی مردم آذربایجان قصه نخورید ! هم وطن ها تون از همه جا به فکرتون هستن !

از خودم نمیگما....

شنیدم مراکز اهدای خون حسابی صف بوده و شلوغ !

هنوز هم یک نقطه ی امید هست..

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

غم پس از شادی...

چند وقت بود دستم به قلم نمی رفت و الان بعد از افتادن این همه اتفاقات گوناگون نمیدونم از کجا شروع کنم و از کجا بنویسم !

از روز افتتاحیه ی المپیک شروع میکنم که چند ساعتی بیخیال درس شدم و نشستم پای تلوزیون

جذاب بود ولی نه خیلی به المپیک پکن نمیرسید !بهترین قسمتش آوردن مستربین بود که همه رو با حرکاتش خندوند !

وقتی کاروان ایران رو نشون دادند خیلی حرص خوردم با اون انتخاب لباساشون که انگار کارمندای بانک رو آوردن یه کم شیک تر هم میتونستن انتخاب کنن و طبق معمول امیدی به این المپیک واسه ایران نداشتم.

تا اینکه مسابقات المپیک شروع شد و توی کشتی کولاک کردند.

با وجود درسای زیادی که داشتم تا جایی که تونستم تمام مسابقات رو شب و نصفه شب نگاه میکردم و واقعا جذب این مسابقات شدم.

با هر مدالی که میگرفتن کلی خوشحال میشدم و هیجان زده و فهمیدم با وجود این که از ایران خسته شدم از سیاستش از حرکات ضد و نقیض مردم ولی انگاری ته دلم ایران رو دوست دارم و از اینکه بتونه موفقیتی رو کسب کنه ذوق زده میشدم !

البته وقتی ناداوری در حق علی مظاهری و مخصوصا عبد ولی صورت گرفت کلی ناراحت شدم و تو خودم بودم.

بالاخره بازی های المپیک هم تموم شد و ایران با 12 مدال تونست توی جایگاه هفدهم قرار بگیره و کلا کولاک کردن و باعث شد خیلی ها متوجه بشن که به جای اینکه پول های میلیاردی بدن دست فوتبالیست هایی که هیچ کاری نکردن و حتی تو المپیک نتونستن سهمیه بگیرن روی ورزش های دیگه سرمایه گزاری کنند و به اوناهم اهمیت بدن و مورد انتقاد بسیار شدید از طرف مردم قرار گرفت.

چیزی از این خوشحالی نگذشته بود که باعث شد به من ثابت بشه که مردم ایران نمیتونن یه مدتی "خوشحال"باشن و این خوشحالی به غم تبدیل شد و زلزله ی آذربایجان اتفاق افتاد و باعث شد خیلی ها کشته بشن.

با دیدن عکساش واقعا دلم گرفت و ناراحت شدم و گقتم آخه واقعا چرا!

و شنیدم پدر علم زلزله شناسی گفته با این مقدار ریشتر هیچ جای دنیا کسی جونش رو از دست نمیده !

ولی افسوس و صدافسوس که توی ایران چند تا روستارو با خاک یکسان کرد!

غم و مصیبت این ها به کنار ولی بی توجهی رسانه هارو میشه کجای دل مردم ایران گزاشت؟

اینکه ایران سیاست رو با همه چی قاطی کرده قابل تحمل نیست و جالب اینه که خبرش زودتر از ایران توی رسانه های کشور های مختف اعلام شد.

اون شب تلوزیون ایران مجموعه ی "خنده بازار" رو پخش کرد که واقعا من نمیدونستم که چی باید بگم که با وجود کشته شدن این همه آدم مردم ایران میخوان پای تلوزیون بشینن و بخندن ولی یه عده ی دیگه زیر آوار باشن و جایی واسه خواب نداشته باشن و شاید در غم از دست دادن عزیزشون پریشان و درمانده باشن...

اینکه آخوند محترم توی برنامه ی زلال احکام بگه مردم آذربایجان از دولت توقع کمک نداشته باشن رو چه طور میشه تحمل کرد ؟!

افسوس !

و دیگر نمیدانم چه کلماتی را بر زبان جاری کنم...

پی نوشت:ممنون از همه ی نظراتی که در مورد مطلب قبلیم دادینبغل

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

خسته !

راستش در مورد من خیلی ها میگن که نا امیدم آیه ی یاس میخونم تفکرم منفیه...

البته تا حدودی خودم متوجه این شدم ولی من اینجوری نبودم !

حس میکنم تو یه قسمتایی از زندگیم وقتی دیدم هر چی تلاش میکنم حالا تو هر موردی به نتیجه نمیرسم با وجود روحیه ی امیدوار و پرانرژی و شادی که داشتم به این روز در اومدم

حالا هرکار میخوام بکنم بیشتر جنبه ی منفیش میاد توی ذهنم که اگه اون کار انجام نشد خیلی اعصابم به هم نریزه هرچند افسوس های بعدش همچنان پابرجاست...

خوب کسی میتونه من رو قانع کنه که مثبت باشم؟؟

وقتی گاهی با خودم فکر میکنم که یه آدم(مثلا خودم)برای چی باید توی دنیا وجود داشته باشه و زندگی کنه

نمیدونم شاید یه جور احساس پوچی و اینکه شاید با خودم میگم واقعا چه فایده ای میتونم داشته باشم؟

به فرض 100 سال هم عمر کردم خوب آخرش چی؟ نهایت به همه ی آرزوهایی که دارم هم برسم و باعث خوشحالیم بشه در نهایت مگه چی میخواد بشه؟

میخوام سر از قبرستون در بیارم دیگه !

این حرفا چیه من دارم میزنم خودمم نمیدونم 

میدونید جامعه هم واسه اینکه من به این تفکر ها رسیدم بی تاثیر نبوده و آدما با حرفاشون یا تیکه انداختنشون با رفتاراشون نقش داشتن !

این روزها تمام وجودم شده استرس و پریشونی...

واقعا نمیتونم خودمو به چیزی دلخوش کنم آخه با هم سنام فرق دارم  !

یه دختر17ساله توی ایران معمولا خیلی درگیر مد و پز دادن و مهمونی و بیرون رفتن و خوش و بش کردن و غیبت کردن و این چیزاست ولی من نیستم نه اینکه خانواده بخواد مانعم بشه اونا مخالفتی ندارن ولی خودم نمیتونم اینجوری باشم

حتی دوستای قدیمیم هرچند وقت یک بار هر دفعه خونه ی یکی همه رو دعوت میکنن دور هم باشیم من هموناهم یه در میون میرم.

یه دختر17 ساله ی ایرانی پر از آرزو های رنگارنگ که شاید به نظر کسایی که سنشون بیشتره حتی مسخره به نظر بیاد ولی من خیلی آرزوی مشخصی ندارم و بیشتر آرزوهام توی آینده ی تحصیلیم خلاصه میشه

یه دختر17 ساله ی ایرانی میخواد آهنگ گوش کنه یا آهنگ شاد گوش میکنه یا عشق و عاشقی یا رپ ولی من به هیچ کدوم زیاد علاقه ای ندارم و آهنگ های پاپ و سنتی از آدمای معروف روحمو نوازش میده...

یه دختر 17 ساله ی ایرانی خیلی دوست داره تو مرکز توجه باشه و عاشق اینه که توی اتاقش پر از عروسک باشه(دور و برم از این دخترا هست که میگم)ولی من اینجوری نیستم!به عروسک هم تک و توک علاقه نشون میدم بیشتر سرم به کتاب گرمه کتاب شعر تاریخی رمان های معروف خارجی زبان و این چیزا...

خلاصه حس میکنم خیلی زودتر از بقیه بزرگ شدم !

روح لطیف دخترانه توی وجودم هست ها ولی نه اون طور که توی بقیه میبینم...

توی این سن آدم خسته یی شدم انگار...

خسته !

(نظرات این بخش هم باز میزارم تا اگه کسی مخالف حرفامه نظرش رو بدونم پس میتونید نظرتون رو بگید)

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

کمی تامل !

از قرار معلوم دیگه نباید بیام اینجا از درس خوندنم تعریف کنم انگار چشم خوردم این هفته به طرز داغونی درس خوندنم کم تر شده و سست تر شدم البته هی دارم سعی میکنم که جبران بشه...نیشخند

بی خواب شدم و اعصاب خراب کلا یک وضعیه !خنثی

به عنوان نمونه عرض میکنم دیروز داشتم درس مورد علاقم رو(تاریخ)میخوندم یک یه ربعی استراحت داشتم گفتم بشینم یه ذره تلوزیون ببینم تو این مدت متفکر

داشتم سریال روزگار تلخ رو میدیدم(جم تی وی)اون قسمتی که نرمین داشت می افتاد تو دره و هی محمد میخواست نجاتش بده اینقدر این صحنه رو من تاثیر گزاشت ساعت 3 شب داشتم گوله گوله اشک میریختم whistlingیعنی یکی من رو میدید اون موقع میگفت دختره دیوانستنیشخند

کلا شخصیت پیچیده ای دارم احساسات به وفور توی شخصیتم پیدا میشه و خیلی زودرنج و حساسم  و باید خیلی خودم رو کنترل کنمشیطان

راستی حرفای امام جمعه ی مشهد رو شنیدید دیگه ؟

خطیب جمعه مشهد گفت: اگر مرغ در دسترس نیست آن را با یک ماده پروتئینی دیگر جایگزین کنید.به گزارش ایسنا، آیت الله سید احمد علم الهدی در خطبه‌های نماز جمعه این هفته که در رواق امام خمینی (ره) حرم رضوی برگزار شد گفت: امکانات غذایی زندگی خودتان را تهیه کنید؛ بنا نیست زندگی شما هر جور که قبلاً می گذشته الان هم همان طور باشد.

وی ادامه داد: اگر مرغ در دسترس نیست آن را با یک ماده پروتئینی دیگر جایگزین کنید.

وی خطاب به مردم مشهد گفت: مشهدی‌ها مگر اشکنه پیاز داغ را یادتان رفته و آن
زندگی را فراموش کرده‌اید؛ مگر قرار است برنامه همان باشد که قبلاً ‌بوده است.

آیت الله علم الهدی ادامه داد: شما مردم قدرت دارید تا وارد میدان کار شوید و نیازهایتان را برطرف کنید.

وی با بیان این مطلب که "افغانستان انبار جوی دنیاست"، گفت: جو را از افغانستان وارد کنید و کارشناسان خوراک ابتکار کنند و برای خوراک مرغ
چاره دیگری بیندیشند.

وی با اشاره به اقتصاد مقاومتی اظهارداشت: دولت باید تشریفات گمرکی را بردارد و با مدیریت استاندارد تجار به ابتکارهای بازرگانی دست بزنند.

وی با تاکید بر اینکه "دشمن می خواهد به خاطر شکم ما را از پا درآورد"
خطاب به مرغداران گفت: چرا توکلتان از خدا قطع شده است؛ مگر به خدا معتقد نیستید.

آیت الله علم الهدی ادامه داد: شما خدا را باور کرده‌اید؛ خدا زنده است، ما را می بیند و ما را در جبهه جنگ با دشمن خودش یاری می کند.

وی اظهارداشت: از چیزی نمی‌ترسیم زیرا رزقمان دست خداست؛ مردم و مسئولین باید همدل شوند تا در این جبهه دشمن را شکست بدهیم.

وی با تاکید بر اینکه به واقعیت‌ها توجه کنید افزود: واقعیت این است که ما بر دشمن پیروزیم و دشمن را از میدان جنگی که در خاک ما تشکیل
داده بود عقب راندیم.

خطیب جمعه مشهد افزود: دشمن با همه شکست‌ها در دشمنی اش جدی تر شده و میدان جنگ را به عرصه اقتصاد آورده است.

وی با اشاره به اینکه "دشمن قدرت این که یک گلوله به ما پرتاب کند ندارد" یاد آور شد: دشمن با توطئه اقتصادی و تحریم، میدان جنگی را به
ما تحمیل می کند و باید نشان دهیم همان طور که در میدان جنگ نظامی دشمن را شکست دادیم در این عرصه هم مقاومت می کنیم.

آیت الله علم الهدی با بیان این که طبق گفته رهبری باید واقعیت را به مردم بگوییم خاطرنشان کرد: وضعیت فعلی ما با دشمن یک وضعیت جنگی است و مسئولان نباید به روزمره کاری بگذرانند.

وی خطاب به مسئولان افزود: امروز روزی است که باید مسئولان با چنگ و دندان در مورد امنیت، غذا و آب مردم به میدان بیایند و طبق فرموده مقام معظم رهبری سازوکار ما در این جنگ اقتصادی با دشمن،
اقتصاد مقاومتی است.

حالا این عکس رو هم از ایشون ببینید قضاوت رو به خودتون میسپرملبخند

ایشون همون آدم هستند ها که این حرفارو گفته!

من هر چی میخوام توی این وبلاگ در مورد سیاست و این چیزا هیچی نگم ولی نمیزارن اصلا !خودشون نمیزارنا...

کمی تامل........فقط کمی...!

فعلا !

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

اعتماد خانوادگی

سلامی دوباره !

باز جمعه شد و من برگشتم...عینک

تو این 6 روز دیگه داشت حالم از هرچی درسه رسما به هم میخورد باز خدا پدر این جمعه هارو بیامرزه شدیدا !

ایندفعه دقیقا طبق برنامه پیش رفتم نه بیشتر نه کم تر که مجموعا تو این 6 روز شد 51 ساعت(روزی هشت ساعت و نیم) که خوب از خودم راضیم پیشرفت خوبیه !

البته با درسای عربی و مخصوصا دین و زندگی خیلی مشکل دارم ! تا جایی که حتی اصلا دین و زندگی رو نخوندم و جایگزینش درسای دیگه گزاشتم !whistling

 اصلا انگار نه انگار تابستونه ها کلا فکر کنم دوران مدرسه اینقدر نمیخوندم!whistling

هیچ وقت گوشیه من بدون شارژ نبود اون روز به خودم اومدم دیدم گوشیم شارژم نداره من اصلا حواسم نبوده....هیپنوتیزم

تلوزیونم که بیخیال خیلی زور زده باشم دو ساعت تو این هفته نگاه کردم

تستایی که زدم نسبتا خوب بود مثلا از 90 یا 100 تا تست چهار یا پنج تا اشتباه غیر از منطق که یه فصلش وحشتناک سخته !

بعضی اوقات با خودم میگم که اگه همینجوری تست بزنم و خوب بشم امید به یک رتبه ی خوب میره ولی بعد میبینم کلی داوطلب دیگه هست که دارن خیلی سخت تر و بیش تر از من کار میکنن و خیلی قوی ان...

بگذریم...

با ماه رمضون چه میکنید !!!

من که کلا گیج میزنم شرمنده ی خدا ولی تمام برنامه هام به هم ریخته شده !
خوب چیکار کنم راست میگم دیگه...

جاتون خالی با خواهر گرامی قهر بودم الان اومده آشتی کنه یه عالمه آب ریخت روم روی کیبرد پر آبه یعنی !خنثی

همچی آدمیه تعادل نداره والا اعصاب نمیزاره...خنثی.

حالا از مادر گرامی بشنوید:

ما مرغ عشق داریم چند وقت پیشا مرغ عشق ماده بعد مدت ها تخم گزاشت و مامانه منم کلی ذوق زده هی بهشون میرسید و تقویت میکرد و....

حالا چند روز پیش مامان صبح که از خواب پا میشه میبینه هیچ اثری از اون چهار یا پنج تا تخم نیست ! هیچی یعنی نه پوستی نه محتویاتش کلی ناراحت رو به من و خواهره کرده که آره لابد شماها برداشتین !!!

ما : تعجبتعجبتعجبتعجب

هرچی میگم مگه با بچه ایم یا مرض داریم انگار نه انگار منم گفتم آره درست حدس زدی رفتیم باهاشون نیمرو زدیم !خنثی

یعنی اعتماد رو میبینید تا چه حد؟؟؟تعجب

بعدا کاشف به عمل اومد که بله مرغ عشقای محترم نمیدونم به چه علتی شایدم محض تنوع تخم رو نوش جان میکنن همش رو یعنی هیچ اثریم ازش نمیزارن !

هیچی دیگه یعنی همچی خانواده ای داریم ما !!praying

فعلا خدانگهدار

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

چراغ خاموش !

سلامی دوباره....فرشته

والا اولای تابستون تند تند پست میزاشتموقت تمام

ولی الان خوب دیگه اونقدری وقت ندارم متاسفانه...خنثی

و کلی اتفاقای جورواجور داره میفته کلا!نیشخند

چند روز پیش رفته بودم دکتر(خدا بد نده) دیدم دبیر تاریخمون نشسته من همینجوری داشتم نگاش میکردم کلا وا رفتم خیلی تعجب کردمتعجبتعجب

یه دفعه منو دید و کلی حال و احوالنگران

کلی هم آبروی کلاسمونو پیش مادر عزیز و بقیه مراجعه کننده ها بردنخنده

خلاصه من اصولا وقتی یه کاریو میخوام انجام بدم ترجیح میدم کسی نفهمه به عبارتی چراغ خاموش باشه این از اولیشنیشخند

دیروز هم رفتم واسه آزمایش هایی که دکتر داره بود یه دفعه باز دیدم یه خانومی داره میاد چقدر آشناست !تعجب

بله این دفعه دبیر دین و زندگی با دو تا پسر بامزه ی کوچولوش بود و اینقدرم آزمایشگاه شلوغ بود یه یک ساعتی داشتیم با هم حرف میزدیم.. تعجب

کلی با مامانم حرف زدن داشتن میگفتن خوش به حالت دو تا دختر داری من خیلی دختر دوس دارم مامانم هم با محبت تمام فرمودند:نه بابا الان دیگه فرقی نداره لبخند

میبینین چقدر این مادر به من لطف داره !خنثی

خیلی خوشحال شدم هم از دیدن دبیر تاریخ و هم دبیر دین و زندگی فقط دیگه جرات بیرون رفتن ندارم! نیشخند

جاتون خالی چهار بار ازم خون گرفتن کلا آب میخوردم از دستام آب میریخت بیرونقهقهه

و از ساعت 9 صبح تا 3 بعد از ظهر اونجا بودیمافسوس

 دیشب هم که رفتم پیش یکی از دبیرا واسه مشاوره ی دوبارهنیشخند

و یه برنامه ی اساسی واسه ماه رمضونم گزاشتن که تقریبا روزی 8ساعت درس خوندن و یه خورده فشرده هم هست از اونجا که سیستم خوابیم جغدیه قرار شد تا سحر هم درس بخونم....سوال

خلاصه اصلا تو مخیله ی من نبود که بخواد اینقدر تابستونمو با درسا بگزرونم افسوس

دیشبم بد نبود خوش گذشت(فکر کن میری واسه مشاوره خوش بگزرهنیشخندکلا معلمای جالبی داریم مانیشخند)

ولی امروز آخرین روز تفریحمه چون دیگه کلا تو ماه رمضون غیر از جمعه هیچ وقتی واسه هیچ کاری ندارم نیشخندحالا دس دستشویق (این عوارض فشار اومدن رو مغزه هاخنده)

اسم وبلاگمم مختصرش کردم اگه دقت کرده باشین چون زیادی طویل بودشیطان

تا جمعه ی هفته ی دیگه فعلانیشخند

راستی پیشاپیش روزه هاتونم قبولنیشخند

 

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

بی خیال !

والا خیلی درگیرم و سرم شلوغ شدهاوهآخ

هی میگفتم به خودم این امتحانای نهایی تموم بشه که بعد از این همه بی خوابی و حرص و جوش و اعصاب داغونی یک نفس راحت بکشم نگو از چاله که امتحانای نهایی باشه افتادم تو چاه(کنکور)خنثی

بر طبق برنامه ریزی تقریبا درس خوندم البته بعضی روزها واقعا نتونستم ولی فرداش جبران کردمنگران

خوب قرار بود روزی 5 ساعت درس بخونم که تو یه هفته مجموعا میشه 30 ساعت که من توی بعضی وقتا مثلا تو راه توی ماشین با فلش کارت مرور میکردم که شد 32.5 خوب میدونم واسه یه هفته خیلی کمه ولی همین که شروع کردم واسه خودش خیلیه !عینک

این هفته یک ساعت بیشتر میشه 6 ساعت ولی بدبختی عصر ها که هر روز از ساعت 3.5 تا حدودا 6 کلاس میرم روزهای فردم که صبح کلاس زیان یعنی رسما من ساعت 6 که میرسم خونه در واقع جنازه تشریف دارم و با هزارتا شگرد و بدبختی خودم رو سرحال میکنم و مجبورم به جای اینکه نصف صبح و نصف بعدازظهر بخونم همه رو یکجا باهم تا شب بخونمگریه

حتی گاهی تا ساعتای 3 هم شده که بیدار موندم !شیطان

زبان و اقتصاد و زبان فارسی رو تقریبا خوب پیش رفتم مخصوصا اقتصاد که تازه فهمیدم یکی از درسای مورد علاقم هست و به لطف دبیر عزیز پارسال کلا کتاب رو قورت داده بودم و الان زیاد مشکلی ندارم. ولی تاریخ دوم خیلی ناجوره من عاشق تاریخم ولی نه تاریخ دوم ! تاریخ سوم خیلی بهتره...لبخند

الانم که دارم مینویسم والا از کلاس زبان برگشتم که اتفاقا امتحان میان ترم هم داشتیم دلم نمیاد کلاس زبانم رو ول کنم ولی مجبورم تا چند هفته دیگه این ترم تموم میشه

الانم که یه 1 ساعت دیگه کلاس دیگه تشریف فرما میشمشیطان

خلاااااصه کلا اینقدر احسای بی وقت بودن و سرشلوغ بودن نکرده بودم از مدرسه ها واسم سخت تره چون حداقل موقع مدرسه ها یک معلم بود که اگه درس نخونی ازش خیلی چیزا بشنوینیشخند ولی اینجا بستگی به وجدان خودت داره و خودم باید خودمو بازخواست کنم و این خیلی سختهکلافه

 نگرام چون درسای دوم خیللللللی وقت میبرهخنثی

 حالمم خوب نیست زیاد این روزا باید برم دکترچشم

اصلا بیخیال درسنیشخنداعصاب نمونده والاااانیشخند

 

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

کنکووووور !!

هرکی که به آدم میرسه یه چیزی میگهافسوس

مثل یه کسی که از همه چی آگاهه رفتار میکنن و نظر میدن غافل از اینکه همین نظر ممکنه روح و روان طرف رو به هم بریزهقهر

والا یکی از آشناها بود در مورد این پرسید که چی میخوای بخونی منم گفتم فعلا روان شناسی مدنظرم هستاز خود راضی

شروع کرد به گفتن اینکه نرو که آینده ی کاری نداره اشتباه نکن الان همه چی بستگی به پول دارهخنثی

یه رشته ی پول ساز مثل حقوق و حسابداری یا مدیریت بازرگانی برو و به علاقت کار نداشته باش و ......خنثی

بعدم میگه اتفاقا چهرت جدیه به رشته ی حقوق بیشتر میخوریخنثی

اصلا کجای چهره ی من جدیه هاااااااااااااااااااااااانخنثی

وقتی خبر نداری من چقدر دل رحم و حساس تشریف دارم چرا میگی؟فقط کافیه یه صحنه یی ببینم مثلا یه گدا ببینم اینقدر میرم تو فکر و دلم میسوزه و داغون میشم..قهر

خلاصه کلا فکر و روانم رو ریخت به هم و کاملا دودل شدم و گفتم حتما باید پیش یک مشاور برم و اینطوری نمیشهشیطان

از آخر یکی از معلما که مشاورم هستن برام یه وقت گزاشتن و رفتم خونشون

خیلی خوب بود حداقل مسیرمو مشخص کردم و این تفکر های غلط ازم جدا شدفرشته

و تصمیم شد بر همون روانشناسی و ضریبای درسا هم که فهمیدم خیلی خوشحال شدم چون عربی ضریبش یک بود !!عینک

مهم تریناش ریاضی و روانشناسی و علوم اجتماعی بود.نیشخند

یه برنامه ریزی کلی و اینکه چجوری باید بخونم برام نوشتن و از این شنبه قرار شروع کنم

و به توصیشون احتمالا کلاس زبان بعد این ترم دیگه نمیرمناراحت

و قرار شد صبح ها فعلا دو ساعت و عصر ها هم دوساعت بخونم و از سال دوم هم شروع کنم

 و باید یکی از این آزمون های دو هفته ای یا سه هفته ای شرکت کنم که خوب خیلی ها گفتن سنجش ولی بدبختی نمیدونم از کجا باید ثبت نام کنم تو اینترنت هم چیزی در موردش نیستمتفکر

و اینکه چند تا درس مهم رو کلاس بردارممژه

و کتاب های جانبی هم واسه تستای کنکور بگیرم شیطان

و اگه خودم خواستم هر دوهفته یا هر زمانی برم پیششون

و کلا برنامه هایی که داشتم واسه این تابستون که کلاسای مختلف برم به هم ریخت ولی خوب یک سال باید تلاش کنم تا سال دیگه همین موقع راضی باشم !لبخند

راستش اونقدر انرژی ندارم که بگم الان منتظرم شنبه بیاد که من حسابی درس بخونم و یه کم میترسم ولی خوب تمام تلاشمو میکنم ناراحت

و کارم وقتی سخت تر میشه که فقط به فکر یه دانشگاه خیلی خوبم و اینکه حاضر نیستم رشته یی رو که دوس ندارم مثل خیلی ها ادامه بدم..

خیلی استرس دارم خدایا کمکناراحت

پی نوشت :راستی بعد این همه مدت تصمیم گرفتم نظرات این پست رو آزاد بزارم البته اونم نیازمند تایید من !لبخند

حالا ببینم این پست چطور پیش میره شاید از این به بعد همین کارو کردم شایدم نه مثل همیشه نظرات غیر فعال بود! چشمک

خلاصه اگه خواستید میتونید نظر بزارید

اینقدر ذهنم درگیر و داغون بود یادم رفت بگم:

عیدتون مبارک...هورا

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

ماشاالله به این چشم !

جدیدا چشمام خیلی شور شدهیول

والا هر چی که میگم یه اتفاقی می افتهنیشخند

مثلا یه بچه یی رو میبینم که داره راه میره میگم وای چه بچه ی بامزه یی یک دفعه اون بچه شترق میخوره زمیننیشخند

امروز داشتم وسایلمو مرتب میکردم یه تل داشتم تو دلم گفتم چقدر من این تلو دوست دارم خیلی خوشگله خیلی هم دووم آوردهاز خود راضی

یه دفعه در کمال ناباوری دیدم تل شکستتعجبتعجبتعجب

هیچی دیگه کلا گفتم که مواظب خودتون باشین ! نیشخندنیشخندنیشخند

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا