روزگارم بد نیست !

سلام...چشمک

طبیعتا با شروع مدرسه ها و سخت تر شدن درس ها و بیشتر شدن امتحانا سرم شلوغ شده ولی بی حوصلگی و تنبلیم به پای آپ نکردن این وبلاگ بزارید !خجالت

جونم براتون بگه روز به روز داره درسا سخت تر و تلاش ها بی وقفه ی من بی نتیجه تر میشهنیشخند

و الانم باید خودمو واسه امتحانای دی ماه آماده کنم...ابله

اینقدر توی هفته بهم فشار میاد که تا روز تعطیلی میرسه یا مشغول خوابیدنم یا استراحت یا تفریح...خواب

از بحث منفور درس بگزریم...

چند وقتی هم هست که سرمای بدی خوردم که هم سردرد های شدید هم تب و لرز و هزار تا درد و مرض دیگه رو با خودش به ارمغان آورده و به من هدیه کردهمژه

البته الان بهترمبغل

خلاصه داره زندگی میگذره دیگه حالا با هر خوبی و بدی و دل تنگی و بی وفایی و... که داشته باشه.لبخند

امیدوارم تو این روزای بارونی و برفی خاطره های خوبی داشته باشین قلب

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

مشت محکم !

سلام

خوشحالم !

یادتونه گفتم نمیدونم فاینالم چی شد اعصابم خورده اگه قبول نشم !

مامانم گفت که زنگ زده آموزشگاه گفتن نمره ی فاینالش خیلی خوب شدهGun Touting

البته نمیدونم چند ولی همینقدر که قبول شدم خیلی راضیم

بدیش این بود که اولین جلسه از 5 مهر شروع میشه و من به کل فراموش کرده بودم حالا فردا احتمالا باید برم

و اینگونه بود که مشت محکمی بر دهان معلم زدم

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

فضول خانوم !

از مدرسه خسته و کوفته رسیدم خونه داشتم کلید مینداختم درو باز کنم خونه ی بغلی هم خانومه داشت میرفت تو خونش و چشمش به من بود و همینجوری نگاه میکرد و منتظر بود و نمیرفت توی خونش

فکر کنم پشت در منتظر مونده تا به حساب خودش یواشکی نگاه کنه !

دید من واستادم که از رو بره رفت تو ولی میدونستم منتظره منم همونجا ایستادم و دستمم گزاشتم رو کمر و به در خونشون نگاه کردم کلشو از در آور بیرون دید من اینجوریم تعجب کرد ولی بازم ول کن قضیه نبود دیگه داشت اعصابم به هم میریخت رفتم تو درم محکم بستم !

راستی چرا هنوز یه آدمایی فضول یا به اصطلاح خاله زنکن ؟

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

روز اول مدرسه !

نمیدونم چرا اینقدر تو نوشتن تنبل شدم !

واسه ی من نوشتن طوریه که تا رو غلطکش افتادم دیگه بیخیال نمیشم ممکنه هر روز بنویسم ولی وقتی سراغش نرم کلا دیگه کششی ندارم واسه ی نوشتن !

انگاری از وقتی آدرس بلاگمو عوض کردم دیگه انگیزه ای ندارم ! ولی خوب میدونم که اینجوری برام بهتر بود..

امروز اولین روز مدرسه هم به خیر گذشت. یه نفر از کلاسمون رفته بود در عوض یکی دیگه به جاش اومده بود که گویا وضع درسیه خوبی داشت و معدلش 17 بود و به قول مدیرمون رقیب پیدا کردی مطهره هم درساش خوبه

منم خیلی راحت گفتم اهل رقابت نیستم

حالا مدیر عزیز شروع به صحبت کرده و از فواید رقابت گفته !

البته بماند که ما این را قبلا اعتراف هم کرده ایم که کمی حسود تشریف داریم

حالا باید پوزش را بزنیم

سر صف مسئولین لطف کردن فقط بهمون هشدار دادن که ابرو برندارین مانتو تنگ و کوتاه نباشه ناخونا گرفته باشه اونایی هم که تابستون یه کارایی کردند یه هفته فرصت دارن که بزارن ابروهاشون پر بشه ا

از همون روز اول مثل پارسال بگو بخندامون تو کلاش شروع شد و حرف میزدیم.

یک اتفاق خیلی خوبی که برام افتاده این بود که دوستی که کلا دوره ی دبستان و رهنمایی و اول دبیرستان یعنی 9سال باهاش همکلاس بودم دوباره بیخ ریش خودمه البته رشته ها فرق داره ولی بازم خودش نعمتیه که آدم تو راه رفت و برگشت هم صحبت داشته باشه اونم کسی که واقعا باهاش راحته

متاسفانه چشممون به معلم جدیدی روشن نشده فعلا و معلم های پارسالمون رو امروز دیدیم 

ولی چیزی که خوشحالم کرد این بود که مشاور مدرسمون معلم روانشناسیمون شد یه خانوم فوق العاده مهربون و خوش رفتار و خوشگل  و منطقی که فوق لیسانس روانشناسی داره

داشت نزدیکه نیم ساعت صحبت میکرد که جامعه شناسی پارسالتون فوق العاده مزخرم بود و هیچی نمیفهمیدین فقط باید حفظ میکردین(من خودم به شخصه حفظ میکردم و برام قابل درک نبود) و گفت اصلا به درد زندگیتون نمیخورد و قبول دارم خیلی سخت بود ولی جامعه شناسی امسال فوق العاده ملموس و کاربردیه و دیگه میفهمین و عذاب نمیکشین کلی ما رو خوشحال کرد تا یه کتاب جامعه شناسی از بچه ها گرفت کپ کرد گفت این چرا عوض شده ؟بعدم یه نگاهی بهش کرد و گفتکتاب عوض شده باز شده مثل پارسال فوق العاده مزخرف و سخت

اینم شانسه ما داریم خدایی؟

ازش یه سری سوال در مورده رشته ی روانشنسی کردم و بعدم حرف از کنکور شد گفت بهتون قول میدم کنکور حذف نمیشه واسه ی دوره ی شما 

خلاصه هر چی بود با اینکه سر کلاس چشام قرمز بود چون فقط 2ساعت خوابیده بودم به خیر گذشت  !

اینم روز اول مدرسه !

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

فاینال من !

جاتون خالی چند روز پیش فاینال داشتم

منم که دقیقا نصف کلاس زبان رو مسافرت بودم به یه بدبختی خودمو واسه فاینال آماده کردم

ولی معلم محترم لطف کردند اینقدر سخت گرفتند امتحانو که اونایی که غیبت نداشتند شاکی بودن دیگه من که بماند....

آخه فاینال 6 صفحه آچااار ؟؟

خودمم نمیدونم بالای 70 میشم یا نه فقط امیدوارم چون اصلا حاضر نیستم دوباره بشینم سر کلاسای این ترم !

گفتند واسه ی شروع مدارس L6 ساعتش از 7.30 تا یه ربع به 9 هست که همه اعتراض کردند

بعد زنگ زدند به2 نفری که پبت نام شده بودن که راضین ساعت کلاس زودتر باشه اوناهم گفتند نه !

و در نتیجه حرف دو نفر و قبول کردند حرف یه کلاسو نه !

البته من هرچی دیرتر باشه بیشتر دوس دارم ولی دیدم همه ناراضی هستند با توجه به خصومتی که نسبت به آقای رئیسمون دارم گفتم واقعا منطقیه حرف دو نفر حساب بشه حرف بقیه نه ؟

گفت دیگه روال کار همینه نمیشه من خودمم کلاس زبان میرفتم ساعتاش همونطور بود

و این چنین شد که ازش متنفرمعصبانی

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

باز شدن مدارس !

میبینم که فردا باید بریم مدرسه

نمیخوااااااااااااااااام !

اصلا تنبل شدم اعصاب ندارم

کتابای امسال رو که میبینم کهیر میزنم

بهم میگن کتابا تعدادش مثل پارساله ولی من حس میکنم خیلی زیاده

اصلا حوصله ی بیرون رفتن و خرید مدرسه رو ندارم

فقط یه بار بیرون بودم واسه مانتوی مدرسه کیفم خریدم

کیفم و زیاد دوست ندارم عجله ای خریدم ولی مهم نیست

دفترو مداد و خودکار و بقایای مسائل رو سپردم به مامانمhttp://oshelam.persiangig.com/image/zarde%20kochik/cakesmileyf.gif

به مامان جان گفتیم اگه یه جامدادی ساده بزرگ مشکی دیدی برامون بگیر مامان عزیز هم لطف کرد یه جامدادی گرفت که فقط فکر کنم بزرگ بودنش به چیزیه که من گفتم البته گفت اگه نمیخوای پس بدمش ولی من حس کردم خیلی بچه گانس

ولی گفتم بیخیال اونقدراهم بد نیس

خلاصه بگم بی اعصابم

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

مقوا !

یک عمری خودمان را کشتیم تا شیرین ترین علف دنیا باشیم غافل از اینکه طرف بز نبود !

گاو بود به خوردن مقوا عادت کرده بود.

(اینم شده حکایت ما ! )

 

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

از نعمت خاله و دایی محرومم !

سفری که رفتم شمال برام خیلی خوب بود

با اینکه اصلا تمایلی نداشتم ولی واقعا بهم خوش گذشت.

بعد دو سال دیدن مامان بزرگ و بابا بزرگ و 3تا دایی و 2تا خاله واسم لذت بخش بود

قرار بود فقط 1هفته اونجا باشیم ولی 16روزی طول کشید و من تازه بازم دوست داشتم پیششون باشم.

بزرگترین ظلمی که ممکنه به بچه هایی که پدر و مادرشون از دو تا شهر مختلف با هم ازدواج میکنند اینه که یا از نعمت دایی و خاله محروم میشند یا عمو و عمه که با توجه به شانسی که من دارم دقیقا از نعمت خاله و دایی محروم شدم که عاشقشونم و عمه و عمو نصیبم شده که غیر یه دونه عمم ازشون زیاد خوشم نمیاد و سالی یک بار هم به زور میبینمشون !

و این اوضاع وقتی بدتر میشه که یکی از شهر ها مشهد باشه و اون یکی شمال که به جرات میتونم بگم این دو شهر کاملا بر ضد همن حالا دوری راه بماند !

کسایی که تمام فک و فامیل کنارشونه نمیتونن خوب درک کنند ولی من که سالی یا دوسال یکبار میرم شمال میتونم کاملا بفهمم و درک کنم که فامیل خوب چقدر میتونه تو  روحیه موثر باشه و شرایط زندگی رو تغیییر بده.

با دو نفر جدید آشنا شدم یکی زندایی دایی کوچیکم شیوا و خانوادش و تنها دختر داییم مهرسا که 1 سال 2 ماهش بود و من تازه دیدمش

 این سفر باعث شد که بیشتر عاشق شمال بشم !قلب

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

حسرت !

میدونم حسرت چیز خوبی نیست

میدونم آدمو کم کم نابود میکنه

میدونم زندگی رو تلخ میکنه

ولی چه کنم !

این روز ها تمام وجودم پر از حسرت است. 

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا

محمود کبیر !

امروز توی اخبار بیست وسی تو برنامه ی صرفا جهت اطلاع داشت میگفت که یکی از استانداران استانهای شمالی با صدای بلند خطاب به رئیس جمهور گفته: دنیا قبلا ایران را با "کوروش کبیر" می شناخت اما امروز با نام" محمود کبیر" می شناسد!

یعنی عاشق اون نماینده شدم !!!!نیشخندنیشخند

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهسا